English Version
This Site Is Available In English

در جهنم بودن یعنی چه؟

در جهنم بودن یعنی چه؟

 «صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون جاری است». در مورد این وادی و تأثیر آن روی من؛ هر مسافر یا همسفری که سفر خود را از وادی اول یعنی تفکر آغاز کرده؛ وقتی به این وادی می‌رسد می‌تواند نقش آموزش وادی‌ها را تا به اینجا روی خودش مورد بررسی قرار دهد.

این بار با خواندن این دستور جلسه، برداشت من این است که فقط خود وادی دهم به تنهایی مروری‌ست از وادی اول تا وادی چهاردهم، از تفکر تا عشق؛ تفکر سالم، ایمان سالم، عمل سالم، حس سالم، عقل سالم و عشق سالم. در این وادی گفته شده صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ اما این جمله یعنی چه؟ چه اثری برای من همسفر دارد؟

روزی را به‌خاطر می‌آورم که وارد نمایندگی لویی پاستور شدم‌ و اولین چیزی که نظر مرا به خود جلب کرد تابلویی بود بر سردر انتشارات که نوشته بود: اول ندانی را بدان، خیلی فکرم را درگیر کرد و بعد تصاویری که بر روی دیوار نصب شده بودند تماشا کردم. با وجودی که سال‌ها قبل در کنگره بودم، به‌خاطر حس بسیار خراب آن‌ روزم هیچ چیزی از آن تصاویر به‌خاطر ندارم.

خاطرم هست بزرگترین چیزی که آن روز با خودم داشتم حس ناامیدی عمیقی بود که هر تقلایی می‌کردم نه‌تنها کمتر نمی‌شد؛ بلکه هر روز و هر لحظه عمیق‌تر و شدیدتر حسش می‌کردم. به فرمایش آقای مهندس ناامیدی صفت من شده بود؛ یعنی ویژگی بارزی که مرا تعریف می‌کرد ناامیدی و یأس بود.

هرگز تصور اینکه روزی دوباره بتوانم به زندگی امیدوار شوم در خود نمی‌دیدم؛ اما همچنان به دنبال این بودم که حال بدی که از این حس داشتم را تغییر دهم و به عبارتی تمام تلاشم این بود که لحظه‌ای از این حال نجات پیدا کنم. امروز به‌ واسطه تجربه آن حس و حال می‌دانم که در جهنم بودن یعنی چه!

در کنگره آموختم که حس اولین نقطه به‌‌کارگیری عقل است و امروز می‌دانم دلیل حال بد من این بود که تمام حس‌هایم آلوده و بسته شده و به‌ اصطلاح یخ زده بودند. افکار منفی تا عمق وجودم نفوذ کرده بودند، افکاری ناشی از ترس، اضطراب، نفرت، خشم، ناامیدی و از همه پررنگ‌تر ناسپاسی، جایی برای اینکه در من نوری بتابد باقی نگذاشته بود. آن روز بیشترین فکری که داشتم این بود که خدا کجاست و اگر هست چرا به من کمک نمی‌کند؟ امروز به این بیت حافظ ایمان دارم که:

بی‌دلی در همه احوال‌ خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

یادم نیست چگونه؛ اما انگار کسی به یاد من آورد که از راهنمایم چیزی بپرسم. این روزها بارها و بارها پاسخ خانم فاطمه جعفری را با خود مرور می‌کنم و همواره با خودم فکر می‌کنم اگر آن روز آن پاسخ، مرا دوباره به کنگره دعوت نمی‌کرد، امروز کجا بودم؟ چه می‌کردم و چه حالی داشتم؟

پاسخ ایشان به سؤال من که پرسیدم کتاب، مرجع  یا مرکزی را به من معرفی کنید تا من بتوانم از این شرایط خارج شوم و ایشان فرمودند: به دلیل اینکه آموزش‌های کنگره به اندازه‌ای جامع هستند که ما به همین آموزش‌ها بسنده کرده‌ایم، مرا قانع نکرد؛ اما از آنجایی که من به هر جایی چنگ می‌زدم تا از آن حال نجات پیدا کنم، خواستم این راه را هم بروم؛ بلکه فرجی شود‌‌، هرچند ته دلم می‌گفتم این‌بار من که مسافر ندارم، مشکل من که اعتیاد نیست! 

به هرحال به کنگره آمدم، با توجه به اینکه شیوع کرونا زندگی همه مردم را مختل کرده بود و من آن روزها علاوه‌بر کرونا، روزهای سختی را می‌گذراندم و حس می‌کردم نفس‌های آخرم را می‌‌کشم؛ اما چاره‌ای نبود‌، حداقل تاب‌آوردن در آن روزها برایم ممکن می‌شد.

امروز که وادی دهم را می‌خوانم در آزمون راهنمایی پذیرفته شده‌ام و به امید خدا در آینده‌ای نزدیک شال خواهم گرفت. این موضوع ناخواسته مرا به یک مقایسه بین ثریای امروز و ثریای سال ۹۸ وامی‌دارد؛ ثریایی که به فرمایش آقای مهندس در آن شرایط حتی کسی به اندازه چراندن یک گوسفند به او اعتماد نمی‌کرد، درست است آن موقع هم سر کار می‌رفتم و مسئولیت‌هایی داشتم؛ اما باوری که خودم داشتم غیر از این نبود که من لایق هیچ نیستم!

امروز چه اتفاقی افتاده که حس و صفت امیدواری در من به قدری پررنگ شده که از خدا می‌خواهم به من فرصتی بدهد تا زکات آموخته‌هایم را در کنگره و در هستی بپردازم؟ از خدا می‌خواهم که فرصتی داشته باشم تا به شکرانه تجربه این حال خوب، بتوانم کمک کنم تا ثریای دیگری که امروز در تاریکی و یخبندان ۶۰ درجه زیر صفر  قرار گرفته بتواند به سوی نور‌ بچرخد، ببیند، بشنود و درک کند؟

چه چیزی در من تغییر کرده که می‌توانم از شادی رهایی یک همسفر به وجد بیایم؟ اینکه وقتی دعا می‌خوانم هر بار تصویر عزیزی جلوی چشمم بیاید و از خدا برای برآورده شدن خواسته قلبی او از صمیم قلبم دعا کنم و از همه مهم‌تر اینکه از خدا بخواهم کمکم کند تا بتوانم ببخشم، هم خودم و هم تمام کسانی که روزی از خدا می‌خواستم به قهر و عذاب گرفتار شوند؟ 

شاید اگر خارج از کنگره هم تقدیر و خواست الهی بود، من باید این مرحله را تجربه می‌کردم؛ اما کنگره مسیر را برای من هموار کرد، راهنمایی که چون خودش دردکشیده بود حال من تازه‌وارد را درک می‌کرد و حتی به فرمایش آقای مهندس از اوضاع و احوال جسم و جان من بیشتر و بهتر از خودم آگاه بود و همه این‌ها را مدیون محبت و عشق سالمی هستم که در وادی دهم آمده است.

از تمام عزیزانی که دست مرا در ضعیف‌ترین حالت و وقتی که حتی خودم به خودم هیچ باوری نداشتم گرفتند سپاسگزارم و از راهنمای عزیزم خانم خندان بابت دیدن من در روزهایی که از خودم ناامید بودم سپاسگزارم که با کلام پراز امید و عشقشان مرا همراهی کردند تا بتوانم از سرمای ۶۰ درجه زیر صفر عبور کنم و امروز با دیدن تلاشی که کردند تا من همسفر بتوانم روی پای خودم بایستم و بگویم خواستم‌، توانستم و شد. از اعماق وجودم برایشان چیزی را می‌خواهم که جز در باور خداوند در باور کسی نمی‌گنجد.

از آقای مهندس، خانواده آقای مهندس به‌خصوص خانم آنی بزرگ و تمام خدمتگزارانی که اگر امروز مکان امن کنگره هست تا من بتوانم با خیال راحت دغدغه‌‌هایم را به آن‌ها بسپارم، بیاموزم، پیش بروم و همه و همه را مدیون عشق بی‌دریغ تک‌تکشان هستم، از صمیم قلب سپاسگزارم.

نویسنده: همسفر ثریا رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم)
رابط خبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم)
ویراستاری: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم) نگهبان سایت
ارسال: همسفر پرنیا رهجوی راهنما همسفر راحله (لژیون سوم) دبیر سایت
نمایندگی لویی‌پاستور

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .