English Version
This Site Is Available In English

حالا همه چیز تغییر کرده است.

حالا همه چیز تغییر کرده است.

سلام دوستان نیما هستم، یک همسفر
ابتدا از آقای مهندس سپاسگزارم بابت تمام کار هایی که برای خانواده من کردند.
زمانی که وارد کنگره شدیم من سنی نداشتم و درکی از کنگره، مواد مصرفی و نیکوتین و... نداشتم فقط می‌دانستم که خانواده مان به زودی از هم می‌پاشد خیلی خیلی سخت می‌گذشت که البته به نظرم تمام رهجو های کنگره این سختی را روزی پشت سر گذاشتند

کسانی که ناامید نشدند، خداوند کنگره را سر راهشان قرار داد و کسانی که ناامیدی، آنها را احاطه کرده بود و آنها هم باور نداشتند، به آنکه ممکن است روزی زندگی شان تغییر کند، کنگره را سر راهشان به هر نحوی که بود قرار نداد حتی ممکن بود به همان راحتی که به خانواده ما کنگره را نشان داد به همان راحتی می‌توانست کنگره را نشان‌مان ندهد.
ما خانواده‌ای بودیم در قعر نیرو های منفی، در قعر غیبت، دعوا های خانوادگی، در قعر آنکه حتی نمی‌توانستم به درستی با پدر و یا مادرم به راحتی سخن گویم، حالا چه؟ اکنون نزدیک به چهار سال است که کنگره را می‌شناسم و می‌شناسیم حالا که چهار سال را بیان کردم یاد می‌کنم از روزی که پدرم رها شد یعنی بیست و پنج اسفند ۱۴۰۰ که در آن روز دوباره متولد شدیم.
پدرم در اوایل سفر فردی را دیده بود به نام آقای کوروش آذرپور....
زمانی که در حال نوشتن نام ایشان بودم ناخودآگاه اشک هایم سرازیر شد...
اما برگردیم به سر اصل مطلب...درست است! رهاییِ پدرم یک روز قبل از فوت ایشان بود...
با اینکه ایشان را در صور آشکار ندیده‌‌ام اما در صور پنهان او را حس می‌کنم و مدام در حال دیدن عکس هایشان در نمایندگی کوروش آذرپور(شهرری سابق) هستم
زمان رهایی پدرم دقیقاً یک روز قبل از آسمانی شدن ایشان بود.....
اما این تقدیر خوب است یا خیر؟
پدرم با این موضوع تا مدتی کنار نیامد به طوری که احساس می‌کنم این دلنوشته را از زبان او دارم می‌نویسم.
اما اکنون سه سال و هشت ماه و سیزده روز از رهایی پدرم گذشت... و در کمال ناباوری، تعجب، خوشحالی و ناراحتی و سختی هایی که گذراندیم؛ پدر و مادرم شال نارنجی DST را در تاریخ هشت آذر ۱۴۰۴ از دستان پر توان آقای مهندس گرفتند...
بسیار تا بسیار از آقای مهندس سپاسگزارم، از راهنما های پدر و مادرم متشکرم که خیلی خیلی به خانواده‌ی ما یاری رساندند، از راهنمای خوبِ خودم آقا علی خیلی خیلی ممنونم بابت تمام زحمت هایی که برایم کشیدند.
و از تمامی شما که این دلنوشته را مطالعه کردید سپاسگزارم.

نویسنده: همسفر نیما لژیون یکم راهنما همسفر علی

بارگذاری مطلب: سایت خدمت‌گزاران همسفران آقا؛ نمایندگی کوروش آذرپور 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .