سلام دوستان؛ حمیدرضا هستم، یک مسافر.
من سالها بهخاطر اینکه فکر میکردم همهچیز را بلد هستم، هر کاری را میتوانم انجام بدهم و جواب هر سؤالی را دارم، با خودم فکر میکردم خیلی باهوش هستم. همیشه خودم را گول میزدم و هندوانه زیر بغل خودم میگذاشتم. این طرز فکرِ خودبرتربینی باعث میشد هر روز از واقعیت خودم دورتر شوم و نتوانم ببینم که به چه انسان کوچک و حقیری تبدیل شدهام.این اعتماد بهنفس کاذب و این فکر که از اطرافیان خود بهتر هستم، سبب شد که اشتباهاتم را نبینم و حرف کسانی را که میخواستند اشتباهم را به من بگویند، نشنوم.در ابتدای ورودم به لژیون، راهنما گفت باید سیدی «وظایف رهجو» را گوش کنم. وقتی مهندس فرمودند: اگر میخواهید وارد کنگره شوید و سفر را شروع کنید، باید یاد بگیرید هر چه بودید و هر که هستید را بیرونِ درِ کنگره بگذارید و هرچه راهنما میگوید باید انجام دهید.از همان روز اول به من یاد دادند که منیت خود را کنار بگذارم تا بتوانم یک شنونده خوب باشم؛ چون اگر شنونده خوبی نباشم، هرگز نمیتوانم یک رهجوی خوب و آموزشگرفته باشم.من همه قوانین کنگره را قبول داشتم و به آنها اعتقاد داشتم؛ ولی باز هم در مقطعی از سفر، بهواسطه تنبلی و ننوشتن سیدیها، به قول آقای مهندس معرکه گرفتم که «خستهام، نمیتوانم، وقت ندارم، زمان سیدی زیاد است»… و همین بهانهها باعث شد از نظم خارج شوم. سیدیهایی را که باید مینوشتم، ننوشتم؛ به موقع در جلسات حضور پیدا نکردم و بسیاری از آموزشهایی را که میتوانستم به دست بیاورم از دست دادم.چون تمام راهنماها و خدمتگزاران کنگره میگویند نوشتن و گوشدادن سیدیها مکمل یکدیگر هستند تا من بتوانم چیزی را که مهندس در سیدی میگوید بهتر درک و فهم کنم. آقای مهندس نیازی به دفترچه سیدیهای من ندارند؛ اگر میگویند باید چهل سیدی را «واو به واو» بنویسی، برای این است که من آموزشی را که لازم دارم، دریافت کنم تا بتوانم منیت خود را کنار بزنم و نفس خود را تزکیه و پالایش کنم.منیتی که بعد از ماهها وقتگذاشتن و آمدن به کنگره، هنوز هم با من است.بعد از هفت ماه سفر، امروز فهمیدم تفاوت کنگره با هر جای دیگری چیست. همیشه در مشارکتهایم میگفتم «کنگره یک دانشگاه علوم انسانی است»؛ اما این را درک نکرده بودم که در دانشگاه، چیزی را به ما یاد میدهند و بعد از آن فقط یک امتحان گرفته میشود و دیگر کسی از ما نمیپرسد آنچه را خواندی، فهمیدی؟ یاد گرفتی چطور در زندگی بهکار ببری؟اما در کنگره، بهواسطه فکری که در ریزترین مسائل وجود دارد، به من یاد میدهند چطور آموزشها را در خودم کاربردی کنم؛ در زندگیم، در رفتارم با اطرافیانم… که اگر این را انجام ندهم، در امتحان آخر که همان رهایی است، موفق نخواهم شد.امیدوارم دوستانی که تازه وارد کنگره میشوند، اشتباه مرا تکرار نکنند؛ چون شوخی گرفتن و ساده از کنار آموزشها عبور کردن، باعث میشود خیلی راحت از کنگره دور شویم. شاید اگر صبوری و دانشِ راهنمای عزیزم آقا حسین، و راهنمای درمان سیگارم آقا محمد بزرگوار نبود، من هم از کنگره دور شده بودم.
نگارنده :مسافر حمید لژیون هفتم
ارسال :مسافر محسن
- تعداد بازدید از این مطلب :
37