در مسیر زندگی لحظاتی است که انسان میان بودن و نبودن معلق میماند، میان دیروزهای رفته و فرداهای نیامده، جایی میان امیدی خاموش و نوری دور دست؛ آنجاست که وادیها چون چراغی در شبهای تار بر روح میتابند. وادی دهم نیز یکی از آن روشناییهای بیانتهاست. نسیمی که از جانب حقیقت میوزد تا خاک مُردگی از دل انسان زدوده شود.
وادی دهم میگوید: «صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون جاری است». جملهای کوتاه است؛ اما به وسعت یک جهان، بهاندازه عمق یک تولد دوباره مفهوم دارد. سالها شاید فکر میکردم که آدمی همان است که بوده و گذشته او چون سایهای ابدی بر شانههای روحش میماند؛ اما کنگره۶۰ به من آموخت که انسان رود است و رود هیچگاه به عقب نمیچرخد.
آبِ امروز همان آب دیروز نیست؛ همانطور که روح من دیگر همان آدم گذشته نیست. من روزی با خود گمان میکردم که زخمها تا ابد در وجودم باقی خواهند ماند و خطاها مثل خاری در گوشت، همیشه آزارم خواهند داد؛ اما وادی دهم به آرامی در گوشم زمزمه کرد: «تو میتوانی تغییر کنی؛ اگر جاری بمانی».
من کمکم فهمیدم جاری بودن یعنی چه! یعنی حرکت کردن حتی زمانی که امید کمرنگ است؛ یعنی ساختن حتی وقتی چیزی برای ساختن نمانده؛ یعنی برخاستن، بارها و بارها، تا روزی که قدمها جان بگیرند و چشمها روشن شود. در کنگره۶۰ آموختم که انسان برده گذشته خود نیست.
گذشته تنها خاک است و ما اگر بذر بکاریم، مراقبت کنیم و اگر اجازه بدهیم، نور ایمان بر ما بتابد بذر شکوفه میدهد و میوه میشود. وادی دهم منرا از خشکیدن و ماندن در خاطراتِ دردناک رها کرد. همچون بارانی که بر کویر فرود میآید به روح من جان دوباره بخشید.
من با این وادی فهمیدم که رهایی معجزه ناگهانی نیست، رهایی با قدمهای کوچک آغاز میشود، قدمهایی شاید بیصدا و لرزان اما پیوسته و مداوم، مثل جریان آب. هر روز که میگذشت اندکی بیشتر خودم را باز مییافتم، اندکی بیشتر ایمان میآوردم که انسان میتواند، دوباره زاده شود نه از جسم؛ بلکه از اندیشه، ایمان و از حرکت.
کنگره۶۰ چراغ را در دست من گذاشت؛ اما این من بودم که باید راه میرفتم. یاد گرفتم تا زمانی که حرکت میکنم زندهام، تا زمانی که جاریام، در مسیرم. دیگر زنجیر گذشته در پایم نبود و به تجربه بدل شد به فهم به بلوغِ تازه رسیدم. هر روز که از وادی دهم میگذرم، میبینم چقدر روح انسان میتواند، وسعت یابد چقدر زیبایی در تغییر نهفته است.
امروز اگر به عقب نگاه میکنم، نه برای سوگ؛ بلکه برای شکرگزاری است. میدانم اگر دیروزها سخت بودند، برای آن بود که امروز معنای نور را بفهمم. میدانم اگر افتادم برای آن بود که برخاستنم آگاهانهتر باشد، من دیگر همان آدمِ پیش از وادی دهم نیستم، من جاریام، زندهام، در مسیرم. اگر کسی از من بپرسد وادی دهم چیست؟ خواهم گفت: پنجرهای است که رو به آسمان باز میشود، راهی است که انسان را از مرداب گذشته به رودخانه اکنون میبرد.
جریان نوری است که به عمق جان نفوذ میکند و میگوید: تو میتوانی دوباره متولد شوی. من این حقیقت را باور کردهام با تمام سلولهای وجودم و هر روز در مسیر میمانم؛ چون میدانم جاری بودن یعنی رسیدن حتی اگر آرام، آهسته باشد؛ اما با یقین و من ادامه میدهم در روشنایی وادی دهم و در مسیر زندگی میماند.
نویسنده: همسفر تارا رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر الهام رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر فاطمه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی گوجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
219