English Version
This Site Is Available In English

هیچ دردی بدون معنا نیست

هیچ دردی بدون معنا نیست

قلم در دست گرفتم تا بنویسم آن‌چه در زندگی‌ام گذشت؛ از شریک زندگی بودن تا همسفر شدن، از ظلمت تا روشنایی، از نادانی تا دانایی، از اعتیاد تا رهایی و در پایان از بیماری تا سلامتی.

همان روز اول ازدواج متوجه شدم کسی که با تمام وجود دوستش داشتم، در دام اعتیاد گرفتار است. شش ماه در تخریب، جهل و حقارت گذراندیم تا سرانجام همسرم تن به ترک مواد داد؛ اما پس از سختی‌های بسیار و ترک‌های پیاپی، روزبه‌روز حالش بدتر می‌شد و دوباره با تخریب بیشتر به مصرف شربت متادون بازمی‌گشت.

من در اوج نوجوانی وارد زندگی مشترک شدم و عاشق مسافرم بودم؛ چنان عشق و محبتی بین ما بود که قابل توصیف نبود. بعد از پنج سال زندگی مشترک و پس از مراجعه به پزشکان متعدد، انجام عکس‌برداری‌ها و MRI، متوجه شدیم که بیماری AVN نیز او را درگیر کرده است. این بیماری از لگن به زانو رسیده بود و به کتف‌هایش هم سرایت کرده بود. نمی‌دانستم به دنبال کدام درمان بروم. ناامیدی پزشکان نیز عذابمان را دوچندان کرده بود. فهمیدم خداوند مرا با او در امتحانی بزرگ قرار داده است.

نگاهم پر از نگرانی بود؛ نمی‌دانستم تا کجا باید صبر کنم و آیا روزی خواهد رسید که لبخند بر چهره‌ام بنشیند؟ پزشکان می‌گفتند: «هر چقدر هم که پاها و لگنش را عمل کنیم، دوباره به جاهای دیگر می‌رسد و جاهای دیگر را هم از بین می‌برد.» چند بار عمل جراحی انجام دادیم اما خوب نشد که نشد. دو سالی بود که مسافرم با عصا راه می‌رفت و بدون عصا راه رفتن برایش سخت و دشوار بود.

تا اینکه مسافرم با کنگره ۶۰ آشنا شد و با سفر DST و به واسطه‌ی شربت OT درمان شد. بیماری‌ای که هیچ راه درمانی نداشت با شربت OT درمان شده بود. روزی با ناامیدی تمام پا به این جای مقدس گذاشتم، در اندیشه‌ای که زندگی‌ام از دست رفته و مسافرم را نیز به‌زودی از دست خواهم داد، و از او جدا خواهم شد، نه برای بیماری‌اش بلکه برای اعتیادی که روزبه‌روز بیشتر می‌شد و زندگی را به کام خودش و من تلخ کرده بود.

در آن روزهای تاریک، خداوند دری از رحمتش را به روی من گشود و من با کنگره آشنا شدم. روزی نبود که دلم لبریز از اندوه و ترس نباشد. روزهایی که معنای واقعی امید را فراموش کرده بودم، در کنگره ۶۰ آموختم که برای نجات زندگی‌ام باید اول خودم را بشناسم. فهمیدم که هیچ دردی بدون معنا نیست.

آن سختی‌ها بودند که مرا ساختند. اکنون دیگر زندگی برای من میدان جنگ نیست؛ بلکه باغی است برای رشد، برای صبر و برای شکرگزاری. وادی‌ها جاده‌های درونی‌ام شدند؛ یکی‌یکی عبور کردم، با اشک‌هایم که جاری می‌شدند. زمین خوردم؛ اما این‌بار برای من فرق داشت، من برای برخاستن آمده بودم، نه فرود آمدن در خاک.

معنای واقعی داروی OT و درمان قطعی با روش DST را من و مسافرم با تمام وجود درک کرده‌ایم. زندگی با سختی‌هاست که زیبا می‌شود و معنا می‌یابد. زندگی بدون سختی کسل‌کننده است. من هم طبق قانون زندگی با سختی‌های زیادی مواجه شدم؛ یکی از این سختی‌ها زمانی بود که متوجه شدم مسافرم مصرف‌کننده است، و از همه بدتر اینکه با مصرف زیاد شربت متادون به این بیماری دچار شده بود.

من دیرتر از مسافرم وارد کنگره شدم و هر بار که مسافرم از جلسه برمی‌گشت، راجع به دستور جلسات برای من صحبت می‌کرد، از صحبت‌هایی که در لژیون راهنمایشان گفته می‌شد. این موضوع باعث شد من هم رغبت پیدا کنم و وارد کنگره شوم. نمی‌دانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد؛ فقط می‌دانستم از خودم خسته شده‌ام، از افکاری که شب‌ها به خاطرشان خوابم نمی‌برد.

چقدر این آموزش‌ها ناب و خالص هستند! با وجود اینکه دو سال و اندی در کنگره هستم، ولی هنوز به تعادل لازم نرسیده‌ام و هنوز به آموزش نیاز دارم. همان‌طور که استاد سردار می‌فرمایند: «همه‌ی ما به این دنیا آمدیم تا اول آموزش ببینیم و بعد خدمت کنیم.»

خواسته‌ی قلبی من این است که خودم و مسافرم با دریافت شال نارنجی بتوانیم در کنگره ۶۰ خدمت کنیم و این خدمت را تقدیم افرادی کنیم که در تاریکی قرار دارند و قدمی هرچند کوچک در کنگره برداریم.

از آقای مهندس دژاکام و خانواده‌ی محترمشان تشکر و قدردانی می‌کنم؛ اگر ایشان نبودند، کنگره ۶۰ نبود و این‌همه انسان راه خود را نمی‌یافتند و در تاریکی و جهل زندگی می‌کردند.

نویسنده: همسفر عارفه رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون دوم)
رابط خبری: همسفر الهه رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون دوم)
ارسال: همسفر طاهره رهجوی راهنما همسفر ترانه (لژیون سوم) نگهبان‌سایت
همسفران نمایندگی اِرم کرج

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .