سلام دوستان ابوالفضل هستم یک مسافر، من تا به حال دلنوشته ای ننوشته ام، امید وارم این مطلب دلنشین باشد.
در تاریکی غرق شده بودم و نا امید از همه جا، همسفرم با تمام خستگی هایش شوق و امیدی که در چشم داشت را لمس می کردم.
یکی از آشناهایم گفت؛ همه راه های درمان اعتیاد را رفته ای ولی یکی از راه ها را امتحان نکرده ای آن راه همان کنگره60 بود.
به کنگره آمدم و شروع به سفر کردم و همه چیز به یکباره تغییر کرد، هشت ماه سفر بودم همه چیز قشنگ شده بود، تا این که یک خطا و لغزش من را به اعماق تاریکی پرتاب کرد، و باز دوباره من به حال قبل کنگره برگشتم و همه چیز خراب شد، درونم پر از گدازه های اتش شده بود و از درونم هم خشم گریبانم را گرفتنه بود، با تمام شرمندگی گل رهایی را هم گرفتم، اما هر روز هزار روز برایم رقم می خورد، نه توان پنهان کردن داشتم و نه جرات بیان حقیقت، زحماتی که یکسال برای من کشیده شده بود را خراب کردم، اما چاره ای نداشتم جز گفتن حقیقت، ولی خودم را نباختم تصمیم گرفتم که مردانه روی تصمیم خودم باشم، شب ها در خلوت خودم کلنجار می رفتم و عذاب وجدان داشتم، همسفرم مانند یک شیر پا به پای منی که لغزیده بود ایستاد و کمکم کرد تا بتوانم به تعادل برسم.
با شرمی سنگین دوباره به کنگره بازگشتم با ایمانی قوی، نیرویی قدرتمندتر از گذشته، با کمک همسفرم و با توشه ای پر از راهنمای قبلی به سفر جدیدم، آمدم تا اخرین تکه پازل زندگی ام را سر جای خودش قرار بدهم، با این تفاوت که می دانم تمام اتفاق های زندگی ام برای پخته تر شدن و قوی تر شدن من است تا من مصرف کننده به حال خوب برسم، و اینگونه بود که دوباره به کنگره آمدم تا به کمک راهنمای عزیزم که خواهان حال خوب و سلامت بودن من است، گل رهایی را در دست بگیرم و افتخار کنم.
در آخر از همسفرم که همیشه پشت به پشت من بود و من را در شرایط سخت زندگی تنها نگذاشت تشکر می کنم.
پیش به سوی آینده ی طلایی و آرزو های دست یافتنی.
عکاس:مسافر محمد رضا
تنظیم و ارسال:مسافر عرفان
- تعداد بازدید از این مطلب :
92