English Version
This Site Is Available In English

بال پرواز سفر

بال پرواز سفر

دل‌نوشته‌ای برای خودم، همسر، و پروردگار... نمی‌دانم این دل‌نوشته را برای چه کسی بنویسم؛ شاید برای خودم که سال‌هاست تمام خستگی‌ها را یک‌تنه به دوش کشیده‌ام و کسی نبود که کمکم کند، در این مسیر جز خدا کسی را نداشتم. یا برای مسافرم که همیشه و همه‌جا دیگران را مقصر می‌دانست و هرگز مسئولیتی را در زندگی‌مان قبول نمی‌کرد؛ طوری که من مجبور شدم هم پدر باشم و هم مادر برای فرزندانمان! پس برای چه کسی بنویسم؟

من یک «همسفر» هستم؛ زندگی برایم واقعاً به پایان رسیده بود، مانند انسانی بی‌روح فقط زندگی را می‌گذراندم دریغ از اینکه لحظه‌ای از آن لذت ببرم؛ تنها به عشق فرزندانم ادامه دادم. سال‌ها بود که مسیر خود را گم و ایمانم سست شده بود، هیچ امیدی به آینده نداشتم. فکر می‌کردم دیگر خداوند هم‌صدایم را نمی‌شنود. مرتب از خدا گله می‌کردم و می‌گفتم: خدایا! صدایم را نمی‌شنوی؟ چرا زندگی من چنین شد؟ تنها چیزی که از آن متنفر بودم، مواد بود و هر روزم شده بود گریه، دعوا، غم و اندوه. دیگر حتی دوست نداشتم به مهمانی بروم؛ چون قبل و بعد آن بحث و دعوا در خانه انتظارم را می‌کشید.

تا اینکه؛ یک روز مسافرم از خانه بیرون رفت و خداوند صدایم را شنید، یک فرشته نجات سر راهش قرار داد که او را با کنگره آشنا کرد. ما آن روز به لطف خدا وارد کنگره شدیم. روزهای اول همه چیز برایم مات و مبهوت بود؛ چون حال بسیار بدی داشتم و اصلاً باور به ترک مسافرم نداشتم. می‌گفتم: باشد، اینجا را هم امتحان می‌کنیم.

سفر آغاز شد و در مسیر به من گفتند: باید «بال پرواز برای سفر» باشم. گفتم: من که سال‌ها تنها بودم و بالی نداشتم؛ اما قبول کردم که این بار، بال پرواز برای سفر شوم. سفر اول خیلی خوب و لذت‌بخش بود و اصلاً نفهمیدم سفر مسافرم چطور به پایان رسید. من همچنان تشنه آموزش بودم و سفرم را ادامه دادم. در سفر دوم، جایگاه مرزبانی را تجربه کردم که بسیار لذت‌بخش بود. روزبه‌روز به کنگره علاقه‌مندتر شدم و فهمیدم که هیچ‌چیز بلد نیستم؛ اصلاً دوست نداشتم حتی یک جلسه را هم غیبت کنم. من که از خدا گله و شکایت داشتم، بعد از ورود به کنگره، هزاران بار شکر می‌کنم که به واسطه مسافرم با کنگره آشنا شدم تا بتوانم راه‌ورسم زندگی‌کردن را بیاموزم، رشد کنم و آموزش بگیرم.

اکنون ۵ سال است که با دستان پرتوان آقای مهندس حسین دژاکام بنیان کنگره ۶۰، آزاد و رها هستیم و اینک در جایگاه «راهنمای تازه‌واردین» درحال‌خدمت هستم. از تمامی عزیزان خدمتگزار که در این مسیر پر از عشق، شور و نشاط ما را یاری کردند، سپاسگزارم؛ مخصوصاً از راهنمای سفر اولم، خانم فاطمه محسنی که واقعاً در همه حال کمکم بودند.

امیدوارم بتوانم در کنگره بمانم تا ذره‌ای از زحمات این عزیزان را جبران کنم، از جناب مهندس بابت چنین بستر امنی نهایت سپاسگزاری را دارم. امیدوارم مسیر زندگی برای ایشان سبز و سبزتر باشد. بابت این حال خوبم، هزاران بار شکر، شکر

نویسنده: راهنمای تازه واردین همسفر گوهر
عکاس: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر پروانه (لژیون دوم)
ارسال: راهنما همسفر پروانه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی آبیک

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .