English Version
This Site Is Available In English

معرکه‌گیری دیواری بین آرامش من و یادگیری

معرکه‌گیری دیواری بین آرامش من و یادگیری

گاهی در مسیر رهایی، درست آن‌جا که باید آرام‌ترین قدم‌هایمان را برداریم، صدایی درونمان می‌خواهد ما را به معرکه بکشاند. می‌خواهد حواسمان را پرت کند و ما را از اصل ماجرا دور کند تا درد را جار بزنیم، نه این‌که درمانش کنیم. در دل هر یادگیری یک معرکه‌ بی‌صدا برپاست، معرکه‌ای که تماشاگرش خود تویی و صحنه‌اش قلبت. گاهی چیزی می‌آموزی و انگار چراغی درونت روشن می‌شود. نور کوچکی که جرأت می‌دهد، راه نشان می‌دهد و می‌گوید ادامه بده، هنوز خیلی مانده تا باور کنی چه می‌توانی باشی. 

یادگیری و معرکه‌گیری با هم رابطه‌ای معکوس دارند. معرکه‌گیر هیچ‌وقت نمی‌تواند آموزش بگیرد. من نباید فراموش کنم که برای چه به کنگره آمده‌ام؛ من آمده‌ام تا یاد بگیرم. یادگیری یعنی سکوت کنم، گوش کنم، بپذیرم که هنوز خیلی چیزها را نمی‌دانم و با فروتنی قدم بردارم؛ اما معرکه‌گیری همان صدایی است که از درون من می‌آمد تا واقعیت‌ها را پنهان کنم، صدایی که پشت هر کمبود یک نمایش درست می‌کرد تا کسی ضعف‌ها را نبیند. 

من امروز دوباره به مسیرم فکر می‌کردم، به راهی که آمده‌ام و به راهی که مانده و به لحظه‌هایی که بین یادگیری و معرکه‌گیری گیر کرده بودم. سال‌ها بود که عادت کرده بودم وقتی چیزی برایم سخت بود، وقتی نمی‌خواستم حقیقت را ببینم و وقتی نمی‌خواستم اشتباهم را قبول کنم، زود به سراغ معرکه‌گیری می‌رفتم. معرکه‌گیری برای من یک نقاب بود، نقابی که پشتش ضعف‌ها و ترس‌هایم را پنهان می‌کردم. نقابی که اجازه نمی‌داد خود واقعی‌ام را ببینم. وقتی وارد کنگره شدم، فهمیدم این نقاب من را سنگین می‌کند، خسته‌ام می‌کند و اجازه‌ رشد نمی‌دهد. 

من فهمیدم یادگیری یعنی روبه‌رو شدن با حقیقت، هر چقدر هم که تلخ یا سخت باشد. فهمیدم تا وقتی دلم شلوغ باشد و ذهنم پر از توجیه و بحث و نمایش، هیچ آموزش واقعی وارد نمی‌شود. فهمیدم که معرکه‌گیری مانند سروصدای بی‌فایده‌ای است که اجازه نمی‌دهد صدای حقیقت شنیده شود. پس یادگیری برای من یک نفس تازه، یک آرامش آرام، یک قدم به‌سوی نور است. روزهایی داشتم که دلم می‌خواست بحث کنم و همه‌چیز را ثابت کنم، می‌خواستم نیتم را فریاد بزنم؛ اما در لحظه‌ای آرام فهمیدم این فریادها فقط از ترس می‌آید، نه از قدرت. قدرت واقعی سکوت بود، پذیرفتن اشتباه بود و چه زیبا بود که فهمیدم. 

معرکه‌گیری دیوار است، دیواری بین من و رشد من، بین آرامش من و یادگیری. کلید همان دیوار است، کلیدی که کم‌کم با هر آموزش، با هر سی‌دی، با هر مشارکت، با هر قدم صادقانه قفل‌ها را باز می‌کرد. من فهمیدم تا زمانی‌که دنبال نمایش باشم، چیزی یاد نمی‌گیرم. وقتی قلبم آرام می‌گیرد که نقابم را بردارم و راهی که از دل کنگره۶۰ شروع شد تا دل من آرام بگیرد. این بود که من انتخاب کردم یاد بگیرم، رشد کنم و بسازم، رها شوم و این مسیر رهایی من است.

نویسنده: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم)
رابط خبری و ویرایش: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بیرجند

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .