English Version
This Site Is Available In English

شاید برای شما هم اتفاق بيافتد.

شاید برای شما هم اتفاق بيافتد.

سلام دوستان ذبیح اله هستم یک مسافر

شاید برای شما هم اتفاق بيافتد 

یوم الفصل جدیدی در شُرف وقوع می‌باشد. لحظه به لحظه که به آنِ آن نزدیک می‌شوم، بیشتر از پیش سبک می‌شوم. علت آن را نه می‌دانم و نه در پی یافتن آن هستم شاید اکنون نه و شاید در زمان دیگر برایم قابل لمس و درک باشد. وقتی به روزهای اول و اندکی قبل از آن فکر می کنم، زمان تاریکی مطلق را نمی‌گویم؛ چون جذابیتی هم اگر داشت، مخصوص همان زمان بود و اینک فقط می‌خواهم از جذابیت‌های کنونی بگویم و به آن شکل و رنگ بدهم و مشغول آن باشم. از دل مشغولی‌های بیهوده کلافه شده بودم. روزهای قبل از ورودم به شعبه که در حال سپری شدن بود، گویای این مطلب بود که: برای تو همه چیز تمام شده و شاید نبودن و نیستی می‌توانست مرهمی باشد برای اطرافیانم تا به واسطه آن، منِ من هم اندکی آرام شود. تا قبل از آن، هر چه برای مسئولیت پذیر بودن خودم تلاش می‌کردم همه سراب بود، محبت و دوست داشتن من رنگِ شب بود و فقط از آن باران قهر و خشم می‌بارید...

خب من می‌خواهم خوب شوم؛ چرا آدرس را پیدا نمی‌کنم! سه روز متوالی تمام خیابان‌های منتهی به نمایندگی کوروش آذرپور را بالا و پایین کردم ولی نمی‌دیدم! می‌دانستم آنجا انسان هایی مثل من خوب می‌شوند، می‌دانستم اسمش کنگره ۶۰ است. همسفرم با مسئول آن زمان شعبه، تلفنی صحبت کرده بود و آدرس دقیق گرفته بود، ولی گویا قرار بر این بود تا مشتاق تر شوم!  تا تشنه تر شوم!  تا خسته تر شوم!  آن سه چهار روز قبل از ورود، عینِ تمام دوران سختی و رنجِ تاریکی، برایم رقم خورد. اجازه دیدن من که صادر شد؛ دیدم و وارد شدم و اندک اندک شروع به دانستن کردم. هنوز در باوری از ناباوری هستم و روز به روز که جلو می‌روم از یک سمت تحیر و تعجب و از یک سمت باوری که در حال شکل گرفتن است.

دارم خوب می‌شوم! دارویم کم شد!  بدن درد نگرفتم!  خوابم درست شد!  دیگر پرخاش نمی‌کنم!  اطرافیانم دیگر از من فرار نمی‌کنند!  بچه هایم جرأت پیدا کرده‌اند به چشمانم نگاه کنند و با من صحبت کنند!

 رهایی  بله   گل رهایی ... اولین هدف محقق شد. شاید همان روز زیاد باورم نشد ولی وقتی یک هفته گذشت و اتفاق خاصی در من ایجاد نشد پی بردم که درست آمده ام و ادامه می‌دهم. البته ناگفته نماند همه اینها در پرتو حمایت‌های بی‌دریغ و بدون منت راهنمایم صورت گرفت که رسالت خود را در عبور دادن من انجام داد.

برگردیم به بحث خودمان "یوم الفصل" خواستار تغییر شدم و جویای مطالبی که به محقق شدن آن کمک کند. گفتند به دیگران عشق بورز و به آنها محبت کن! گفتم کدام دیگران!؟ گفتند: همان هایی که مثلِ قبلِ تو هستند، همان هایی که دنبال آدرس می‌گردند، همان هایی که از خودشان هم فرار می‌کنند! ادامه می‌دهم، بلکه بتوانم؛ رفتم و رفتم تا یافتم. البته نه به این راحتی که اکنون می‌نویسم.

مصداقِ: گر مرد رهی میان خون باید رفت     از پای فتاده سرنگون باید رفت    تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس  خود راه بگویدت که چون باید رفت.

 حالا راه، مرا به زمان و مکانی دعوت کرده که بی صبرانه منتظر آن هستم. این اشتیاق را در خود پرورش می‌دهم برای فهمیدنِ دیگرانی که از خشم فریاد می‌زنند و دنبال آرامش هستند و نمی‌دانند همه چیز در درون خودشان است، برای یادآوری به منِ من که می‌شود در تاریک ترین نقطه هم امید به روشنایی داشت....

 از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر می‌کنم. از تمام خدمتگزارانی که تاکنون در مسیر من قرار گرفته اند تشکر و قدردانی می‌کنم.

از اینکه مطالعه فرمودید بسیار سپاسگزارم.

 

تهیه و بارگذاری: خدمت‌گزاران سایت نمایندگی صالحی۲

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .