English Version
This Site Is Available In English

همسفر بودن یعنی مسئول بودن نه فقط همراه بودن

همسفر بودن یعنی مسئول بودن نه فقط همراه بودن

من همسفرم؛ و در مسیر یادگیری و معرکه‌گیری، خودم را پیدا کردم. وقتی برای اولین بار وارد کنگره شدم، نه فقط مسافرم خسته و شکسته بود، بلکه من هم در درونم فرو ریخته بودم، شاید ظاهر آرامی داشتم، شاید لبخند می‌زدم، اما درونم پر از سؤال، ترس، خشم و ناامیدی بود، نمی‌دانستم باید چه کنم، نمی‌دانستم اصلاً جایی برای من هست یا نه. همیشه فکر می‌کردم درمان فقط برای مسافر است و من فقط باید صبر کنم، فقط باید تحمل کنم.

اما کنگره۶۰ به من یاد داد که من هم باید سفر کنم، من هم باید یاد بگیرم، من هم باید تغییر کنم و این اولین درس بزرگی بود که گرفتم. همسفر بودن یعنی مسئول بودن، نه فقط همراه بودن. در جلسات، وقتی می‌نشستم و به صحبت‌های دیگران گوش می‌دادم، کم‌کم متوجه شدم که چقدر حرف‌های آن‌ها شبیه دردهای من است، چقدر اشک‌هایشان، اشک‌های من است و چقدر امیدشان، می‌تواند امید من هم باشد.

وقتی من می‌خواهم مشارکت کنم با صدایی لرزان، با دلی پر از تردید، اما با نوری کوچک از امید، از شب‌هایی که با گریه خوابم می‌برد، از روزهایی که با ترس از آینده بیدار می‌شدم، از حس بی‌قدرتی، از سکوت‌های کشنده، از تنهایی و وقتی حرف می‌زدم، انگار باری از دوشم برداشته می‌شود. انگار سال‌ها بغض، بالاخره راهی برای رهایی پیدا کرده بودم. معرکه‌گیری برای من شد یک نوع درمان، یک نوع پالایش، یک نوع بازسازی.

بعد از آن، هر بار که میخواستم صحبت کنم بیشتر خودم را می‌شناختم. بیشتر می‌فهمیدم که چقدر درونم حرف است، چقدر تجربه دارم، چقدر می‌توانم مفید باشم و این دومین درس بزرگ من بود: یادگیری فقط با شنیدن نیست؛ با گفتن هم است. من یاد گرفتم که معرکه‌گیری فقط برای انتقال تجربه نیست؛ برای ساختن خودم هم است، برای اینکه صدای درونم را بشنوم، برای اینکه باور کنم من هم مهمم، من هم دیده می‌شوم، من هم ارزش دارم.

در این مسیر یاد گرفتم که باید مطالعه کنم، بنویسم، فکر کنم و مهم‌تر از همه عمل کنم. یاد گرفتم که دانستن کافی نیست؛ باید به دانسته‌هایم عمل کنم، باید آنچه یاد می‌گیرم را زندگی کنم. امروز وقتی به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم که چقدر تغییر کرده‌ام، نه فقط در ظاهر، بلکه در نگاه، در باور، در رفتار و این تغییر، نتیجه‌ی یادگیری و معرکه‌گیری است.

من هنوز در مسیرم هنوز چیزهای زیادی است که باید یاد بگیرم، هنوز گاهی می‌ترسم، گاهی شک می‌کنم، اما دیگر تنها نیستم، دیگر نمی‌گذارم ترس، صدایم را خاموش کند؛ چون می‌دانم که هر بار که حرف می‌زنم، یک نفر در جمع است که دلش می‌لرزد، اشکش می‌ریزد و شاید امیدی در دلش جوانه می‌زند. من معصومه هستم یک همسفر، افتخار می‌کنم که در کنگره۶۰ یاد گرفتم که چگونه با عشق، با صداقت، و با معرکه‌گیری، خودم را بسازم.

نویسنده: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر زینب نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شوشتر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .