سلام دوستان آرش هستم یک مسافر
سال ۹۲ در خدمت سربازی با سیگار و بعد با مواد مخدر آشنا شدم. شبهای نگهبانی را با ترامادول و سیگار به صبح میرساندم و مصرفم از چند بار در هفته به هر روز و هر شب رسید. بعد از سربازی و ورود به کار، با یک مصرفکننده همخانه شدم و این مسیر بیشتر مرا به سمت اعتیاد کشاند.
در این بین ازدواج کردم و خدا عشق اول و آخرم را نصیبم کرد، اما بهخاطر نادانی و اشتباهاتم زندگیمان رو به تباهی رفت. هشت ماه جدا زندگی میکردم و کار به طلاق رسیده بود. در این مدت به الکل، مواد مختلف و روزی سه پاکت سیگار پناه برده بودم. بیحوصله، افسرده و بیانگیزه بودم. با مشاور و دکتر و قرصهای اعصاب فقط یک تعادل زودگذر پیدا کرده بودم و عملاً تبدیل به یک مرده متحرک شده بودم.
برای فرار از افسردگی دوباره سمت قرص و تریاک رفتم و خیلی زود فهمیدم گیر افتادهام. با B2 شروع به ترک کردم اما خودش شد بلای جانم. عزتنفسم از بین رفته بود و فکر خودکشی لحظهای رهایم نمیکرد.
درباره کنگره ۶۰ چیزهایی شنیده بودم اما بهخاطر طول درمان نمیآمدم. با اصرار دوستان و همسرم وارد کنگره شدم؛ جایی که محبت و خدمت، واقعی و بدون چشمداشت است. بعد از سه جلسه، دلی لژیون آقا کاوه را انتخاب کردم و خیلی زود کنگره شد خانهام و لژیون شد سنگرم.
با آموزشها و محبت آقا کاوه و بچههای لژیون، آرامآرام به مسیر درست برگشتم. امروز که ۷۹ روز از سفرم میگذرد، به خدا قسم احساس میکنم خوشبختترین آدم دنیا هستم. نه بیحوصلهام، نه متنفر؛ عشق جای همه چیز را گرفته. کنگره ۶۰ حلقههای گمشده زندگیام را به من برگرداند و انسانیت و زندگی را دوباره یادم داد.
امروز آرزویم این است که رها شوم؛ نه فقط از مواد که بخش کوچکی از راه است، بلکه از هوای نفس و تاریکیها.
و روزی بتوانم راهنما بشوم تا ذرهای از زحمات آقا کاوه راهنمای عزیزم و همه کاوههای کنگره را، جبران کنم.
با تمام وجودم عاشق کنگره ۶۰، راهش، عشقش و آدمهایش هستم.
به امید روزی که کنگره جهانی شود و چراغ عشقش به همه دنیا برسد.
- تعداد بازدید از این مطلب :
139