English Version
This Site Is Available In English

منیت؛ ریشه معرکه‌گیری و سد راه یادگیری است.

منیت؛ ریشه معرکه‌گیری و سد راه یادگیری است.

سیزدهمین جلسه از دوره ششم  کارگاه‌های آموزشی عمومی  کنگره60 نمایندگی صفادشت ویژه مسافران و همسفران ؛با استادی راهنما مسافر رضا ، نگهبانی موقت مسافر حسام و دبیری موقت مسافر احمد با دستور جلسه « رابطه یادگیری ومعرکه گیری»  ودر ادامه جشن اولین سال رهایی مسافر صابر (خدمتگذار صدور کارت)روز شنبه 1آذر ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کارکرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان رضا هستم یک مسافر
خدا رو شکر می‌کنم که یک‌بار دیگر فرصتی نصیبم شد تا در این جایگاه مقدس، هم خود بیاموزم و هم در محضر شما عزیزان به خدمتگزاری مشغول باشم. به همه  عزیزان وهمسفران خدا قوت عرض می‌کنم و از صمیم قلب آرزو دارم که حال دل همگی خوب باشد. دستور جلسه این هفته “رابطه یادگیری و معرکه‌گیری” است. موضوعی که در تاروپود سفر و رهایی ما، نقشی حیاتی ایفا می‌کند. جلسه امروزمان نیز همچون همیشه، دو بخش دارد: ابتدا به دستور جلسه خواهیم پرداخت و سپس با شادی، یک سال رهایی صابر عزیز را جشن خواهیم گرفت.

بخش اول ؛یادگیری و معرکه‌گیری دوروی سکه‌ای هستند که جهت حرکت ما را در مسیر زندگی مشخص می‌کنند. همان‌طور که در کنگره، این کلام پرمعنا نقش بسته است: “اول ندانی را بدان تا بدانی را.” این جمله، چکیده مسیری است که ما باید بپیماییم؛ مسیری که با فروتنی آغاز می‌شود. نخست باید بپذیریم که نمی‌دانیم، تا دریچه‌های ذهنمان به روی آموختن گشوده شود. اینجاست که باید “منیت” را کنار بگذاریم. اگر به کلام ارزشمند استاد امین در وادی‌ها مراجعه کنیم، ایشان با بصیرتی عمیق، دو مثلث مهم را برای ما ترسیم می‌کنند: مثلث دانایی، اضلاع این مثلث شامل تفکر، آموزش و تجربه است.

این سه ضلع، ستون‌های اصلی کسب آگاهی و خرد هستند. مثلث جهالت، اضلاع این مثلث نیز عبارت‌اند از ترس، ناامیدی و منیت. به‌راستی، هر آن‌کس که به سمت “معرکه‌گیری” و حاشیه‌سازی گرایش پیدا می‌کند، ریشه در مثلث جهالت و به‌خصوص “منیت” را دارد، فردی که خود را دانا و برتر از دیگران می‌پندارد  حتی اگر تحصیلات یا تجربه کمتری داشته باشد، خود را بالاتر می‌بیند و ظرفیت آموزش پذیری‌اش را از دست می‌دهد. او تصور می‌کند همه‌چیز را می‌داند و دیگر نیازی به آموختن ندارد.

معرفت همان شناخت و آگاهی عمیق است، کسی که درگیر “معرکه‌گیری” می‌شود، از این معرفت دور است و در دام منیت گرفتار می‌آید.فردی که با منیت وارد سفر می‌شود، نمی‌تواند حرف راهنمای خود را بشنود. وقتی از او می‌پرسند: چرا سی‌دی ننوشتی؟ چرا به‌موقع نمی‌خوابی؟ چرا دارویت راسروقت مصرف نمی‌کنی؟” او به‌جای پذیرش و اصلاح، وارد حاشیه و معرکه‌گیری می‌شود، به‌جای ریشه‌یابی مشکل در خود، شروع به انتقاد از راهنما، از کنگره، و از قوانین می‌کند و چهارنفر را پیدا می‌کند که هم‌فکر خودش هستند و این چرخه معیوب را ادامه می‌دهند.

هدف اصلی ما در کنگره، درمان اعتیاد است که بر سه ستون جسم، روان و جهان‌بینی استوار است، داروها تنها به بازسازی جسم کمک می‌کنند، اما این جهان‌بینی است که تفکر ما را متحول می‌سازد. تفکری که آلوده به حسادت، ناامیدی، کینه و بدبینی نسبت به دیگران است، تنها باکار بر روی جهان‌بینی اصلاح می‌شود. تمام این “معرکه‌گیری‌ها” و مشکلات، ریشه در ناآگاهی و عدم پذیرش آموزش‌های جهان‌بینی دارد.

ما در کنگره مثالی داریم که بسیار آموزنده است: کنگره مانند گردباد می‌ماند؛ اگر در مرکز آن قرار بگیری، سقوط می‌کنید و اگر در حاشیه باشید، گردباد تو را به بیرون پرت خواهد کرد.” این جمله به‌وضوح نشان می‌دهد که حرکت در مسیر و قوانین کنگره حیاتی است. کسی که از این مسیر خارج شود و در حاشیه بماند، پس از شش ماه یا ده ماه، حالش خراب‌شده و ناگزیر از کنگره رانده می‌شود.

رسیدن به آرامش، امری تدریجی است و بهای آن را باید پرداخت. این بها، در رعایت نظم و انضباط زندگی نهفته است: به‌موقع خوابیدن، به‌موقع بیدار شدن، ورزش کردن و داشتن تغذیه‌ای سالم و مناسب. همان‌طور که آقای مهندس تأکید می‌کنند، باید در زمان مناسب و غذای باکیفیت بخوریم. اگر این مسیر را با تعهد بپیماییم، به آرامش دست خواهیم یافت؛ در غیر این صورت، همیشه درگیر “معرکه‌گیری” و حال خراب خواهیم بود.

بخش دوم: جشن تولدیکسال رهایی صابر عزیز جشن می گیریم،با شور و هیجان، تولد یک سال رهایی آقا صابر عزیز را جشن می‌گیریم ،تاریخ ورود صابر عزیز به لژیون  ۹/۴/1۴۰۲ بوده و تاریخ رهایی ایشان، ۱۸/۸/1۴۰۳ است. واقعاً این دستور جلسه، کاملاً با مسیر و عملکرد صابر همخوانی دارد، او از همان روز اول که قدم به کنگره گذاشت، الگویی تمام‌عیار از گوش دادن و عمل کردن بود، تمام وجودش گوش شده بود و با تمام وجودش، آموزش‌ها را به کاربست ، به زیبایی سفر کرد و در طول مسیر، ذره‌ای راهنمای خود را آزرده نکرد، با تلاش و همت، در مدت‌زمانی کوتاه  در ششمین یا دهمین ماه رهایی‌اش  به جایگاه خدمتگزاری دست‌یافت، عملکرد درخشان او، موردتوجه و تأیید مرزبانان عزیز قرار گرفت، چراکه انسان خوب، عملکرد خوبی نیز از خود نشان می‌دهد.

اکنون نیز مشغول خدمت‌گزاری در بخش صدور کارت است، در انبارداری پارک حافظ، و در هرکجا که نیاز به حضور و یاری باشد، او همیشه اولین نفر است که داوطلبانه حاضر می‌شود، این جایگاه‌ها و موفقیت‌ها بر چه اساسی به دست می‌آید؟ دقیقاً بر پایه “دانایی” و آگاهی است، فردی که در دام معرکه‌گیری می‌افتد، به مشکل برمی‌خورد، اما انسانی که به‌سوی آگاهی و دانایی حرکت می‌کند، به یک درک عمیق می‌رسد.خدمت کردن، مرز نمی‌شناسد؛ چه در کنگره باشد، چه در خانواده، و چه در جامعه، ما باید خدمت‌گزار همه مخلوقات باشیم. صابر عزیز، واقعاً انسانی شریف و دوست‌داشتنی است، این موفقیت‌ها، حاصل انتخاب آگاهانه او برای قرار گرفتن در مسیر دانایی و پرهیز از منیت است ،یک‌بار دیگر، با تمام وجود، صابر عزیز را تشویق می‌کنیم و برای او بهترین‌ها را آرزومندیم.


اعلام سفر مسافر صابر:

آخرین آنتی ایکس مصرفی تریاک دودی،مدت سفر  11 ماه و5 روز،رهائی  ۱ سال و 20 روز

خواسته مسافر صابر:
آرزو دارم شال سبز کمک راهنمایی را دریافت کنم.

سخنان مسافر:
سلام دوستان صابر هستم یک مسافر ،با نهایت شکرگزاری، این روز را فرصتی برای بازگویی تجربه‌ای عمیق و پرفرازونشیب می‌دانم. خاطرم هست در اولین سفر، آن زمان که خدمتگزار کنگره بودم و همه به تمیز کردن محیط مشغول بودند، من در گوشه‌ای می‌نشستم و از دوستانم می‌خواستم عکسی از من بگیرند، این کار برایم یک تصویر ذهنی می‌ساخت؛ تصویری که روزی در همین مکان، اما در جایگاهی دیگر، خواهم نشست.

من پس از بیست سال درگیر بودن با اعتیاد، وارد کنگره ۶۰ شدم. ده سال مصرف‌کننده بودم و ده سال بعدی را در تقلا برای رهایی گذراندم. در آن دوران، از زندگی به ستوه آمده بودم و نمی‌دانستم چه باید بکنم، یک روز از کنار عطاری‌ای عبور می‌کردم که روی آن نوشته‌شده بود: “داروی ترک اعتیاد”. کنجکاو شدم و وارد عطاری شدم،  داروی ترک اعتیاد به تریاک را پرسیدم  عطار گفت با یک‌بار استفاده از دارو من ترک می‌کنید، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. اما او داروها را یکجا به من نداد؛ گفت باید هرروز برای دریافت دوز مصرفی‌ام بیایم.

یک ماه هرروز به عطاری می‌رفتم و کپسول‌های قهوه‌ای‌رنگی را که نمی‌دانستم محتوایشان چیست، مصرف می‌کردم. او به من امید می‌داد، بعد از یک ماه، عطار گفت با مصرف آخرین کپسول، از فردا دیگر معتاد نیستم،اما افسوس که آن کپسول بی‌اثر بود؛ فردای همان روز، قبل از ساعت ده صبح، دوباره به سراغ فروشنده مواد رفتم و مصرف را از سر گرفتم.
خسته از شکست‌های پی‌درپی، تصمیم گرفتم به کمپ بروم، باوجود ده سال مصرف، خماری شدید را تجربه نکرده بودم؛ فقط چند ساعت بی‌قراری و درد خفیف، فکر می‌کردم خماری همین است،اما شب دوم در کمپ، در سالنی بزرگ، دردهایی به سراغم آمد که هرگز فراموش نمی‌کنم و برای هیچ‌کس آرزو نمی‌کنم ، 14 شبانه‌روز، بی‌خوابی و دردی طاقت‌فرسا، سقف را خیره ماندم، تنها چیزی که مرا سرپا نگه داشت، این باور بود که این دردها آن‌قدر شدیدند که دیگر به سمت مواد نروم.

بعدازآن دوره، همه شاد و خوشحال بودند و فکر می‌کردند من خوب شده‌ام، اما من می‌دانستم چیزی درونم خراب است و درست نشده، به من گفتند باید نود جلسه در بیرون از کمپ شرکت کنم، این کار را هم کردم، اما بازهم بعد از نود جلسه، مصرف را از سر گرفتم، ظاهر من برای همه عادی بود، اما درونم آشوب بود.تا اینکه یک روز اتفاقی، مسیر زندگی‌ام تغییر کرد.

من در چند خیابان بالاتر از کنگره 60 شعبه وحید زندگی می‌کردم. همیشه می‌دیدم  با پیراهن‌های سفید و انبوهی از ماشین‌ها رفت‌وآمد می‌کنند، با خودم فکر می‌کردم اینجا شورای شهر است یا ارگان دولتی دیگری است، چون من پامنقلی نداشتم و همیشه در خانه، مرتب و آرام و با چای مخصوص خودم مصرف می‌کردم، هیچ تصوری از کنگره ۶۰ نداشتم. آقای مهندس دژاکام در کتاب ۶۰ درجه زیر صفر می‌گویند: “آن‌هایی که خودشان را با یک گرم می‌ساختند، آدم‌های زیرکی بودند.” من زیرک نبودم، اما توصیه‌ای شنیده بودم که زیادش نکنم. بیست سال مصرف کردم، بیشتر با یک گرم تریاک، و اواخر به دلیل افت کیفیت مواد، دو گرم مصرف می‌کردم.

روزی با خودم گفتم که سری به شعبه وحید بزنم و ببینم اینجا چه خبر است، راستش را بخواهید، دیگر نمی‌خواستم مصرف کنم، اما نمی‌دانستم بدون مواد چگونه زندگی کنم. در آن تاریکی افکار منفی، نمی‌توانستم تصور کنم زندگی بدون مواد چطور خواهد بود. آنجا، دم در، از مردی پرسیدم اینجا چه خبر است، او پرسید مواد مصرف می‌کنی؟ وقتی تأیید کردم، دستم را گرفت و مرا به داخل برد. خدا خیرش دهد، آقا محمود مرزبان بود. او گفت: “جای خوبی آمدی، بیا بنشین، اینجا همه‌چیز را متوجه می‌شوی.” نشستم و شخص دیگری صدا زد: یک چایی به ایشان بدهید، من تازه مواد مصرف کرده بودم، اما آن چایی به طرز عجیبی به من چسبید. گفتم: یکی دیگر هم می‌شود بدهید؟ او سریع رفت و چای دیگری آورد. دیدم او هم مرزبان است. حس عجیبی داشتم؛ انگار همه آنجا منتظر من بودند. چایی کنگره هم که دیگر تأثیر خودش را دارد و آدم را سر جای خود می‌نشاند.

در جلسات نشستم و صحبت از “OT” (اوپیوم تینکچر) بود. نمی‌دانستم چیست. وقتی به خانه برگشتم و به همسفرم گفتم که به کنگره ۶۰ رفته‌ام، با تردید به من نگاه کرد و گفت: داروی آنجا متادون است، بدترت می‌کند!” اما من دیگر اعتقاد داشتم که این بار فرق می‌کند. اوایل فکر می‌کردم شانسی وارد کنگره شدم، اما بعد یاد حرف آقای مهندس افتادم که فرمودند: “شانسی در کار نیست.”و این‌گونه سفر من آغاز شد. جا دارد از زحمات بی‌دریغ آقا رضا که یازده ماه،  به من کمک کرد تا از تاریکی بیرون بیایم، صمیمانه قدردانی کنم، دست ایشان را می‌بوسم و تا زمانی که زنده‌ام، تلاش می‌کنم این لطف را فراموش نکنم؛ هرچند انسان فراموش‌کار است. از اینکه به حرف‌هایم گوش دادید، بسیار سپاسگزارم.
 



تایپ ، ویراستاری و ارسال: مسافر حسن خدمتگزار سایت
عکس: مرزبان خبری مسافر بهمن
مسافران نمایندگی صفادشت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .