English Version
This Site Is Available In English

خداوند بندگانش را تنها نمی‌گذارد

خداوند بندگانش را تنها نمی‌گذارد

خدای مهربانم: نمی دانم اگر تو به من نظر نمی‌کردی! الان کجا بودم و در چه مسیری حرکت می‌کردم؛ اما همیشه یقین داشتم که خداوند بندگانش را تنها نمی‌گذارد و تا رسیدن به مقصد آنان را یاری می‌کند. بعضی وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم؛ اگر کنگره نبود، من اکنون کجا بودم؟ اگر این آموزش‌ها یا این راه درست و محبت‌ها نبود، من الان کجا بودم؟ آیا اصلاً زنده بودم؟ یا فقط نفسی بی‌حال در دل تاریکی می‌کشیدم؛ وقتی به تأثیر کنگره و آموزش‌های آن روی خودم فکر می‌کنم، می‌بینم من همه چیزم کنگره است و هرچه دارم از کنگره دارم؛ اصلا همین که زنده هستم و نفس می‌کشم از آموزش‌های کنگره است و خداوند بزرگم را سپاس می‌گویم که هنوز هم فرصت در اختیار من قرار داده، بزرگی کرده، درهای لطف و رحمتش را به روی بنده حقیرش باز کرده تا بتوانم هنوز هم آموزش بگیرم. من می‌دانم اگر در کنگره نبودم روزهایم را با حال بد و خیال بی‌خیالی در خواب می‌گذراندم. هر روز با عصبانیت و برخورد اشتباه با فرزندانم روزها را سپری می‌کردم و فقط می‌گفتم؛ چرا من این‌طوری شده‌ام؟

همه دوستانم همیشه به من می‌گفتند: که تو خیلی انرژی داری خیلی مثبت‌اندیش هستی؛ ولی نمی‌دانستند که من از درون در حال پوسیدن بودم و یک مادر خشمگین، عصبانی و افسرده شدم. من در جواب بی‌مهری‌های مسافرم جواب حال بدی‌های مسافرم به‌خاطر ناآگاهی‌هایی که داشتم هر روز فرزندم را اذیت می‌کردم، می‌دانستم که کارم اشتباه است؛ ولی نمی‌دانستم خودم را چه‌طور آرام کنم. روزهای اول ازدواجم فکر می‌کردم که واقعاً سوار اسب سفیدی شده‌ام؛ اما حالا بعد از گذشت چند سال فهمیدم با همان اسب سفید به ته دره سقوط کرده‌ام و من ماندم با پاهای شکسته من ماندم با تن زخمی، زخمی که تا عمق وجودم را از هم گسیخته بود تا این‌که مسافرم تصمیم به ترک سقوط آزاد گرفت و رفت جلسات NA آنجا ترک کرد و به مدت ۷ سال پاکی داشت؛ ولی تعادل نداشت، حالش خوب نبود حال ما هم خوب نبود.

بعد از این سال‌ها برادرم که دو سالی بود در کنگره۶۰ درمان شده بود کنگره را به ما معرفی کرد و خیلی از حس و حال کنگره برای ما تعریف می‌کرد؛ اما مسافرم مخالفت می‌کرد؛ ولی من گفتم باید بروم تا ببینم، چه‌طور جایی است و آمدم و بعد از گذشت یک ماه همسرم هم آمد با هم سفرمان را شروع کردیم اوایل خیلی برایش سخت بود و دائم نِق می‌زد؛ اما بعد از چند ماه برایش جذاب شد. امیدوارم که در کنگره ماندگار باشیم خدمت کنیم و به جایگاهی برسیم که دیگران را به طرف دانایی و امیدواری سوق بدهیم. خدا را به‌خاطر وجود آقای مهندس دژاکام و خانواده محترم‌شان شکر می‌کنم. شکر شکر شکر که در کنگره هستم.

نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم)
رابط خبری: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفرفاطمه (لژیون نهم)
ارسال: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دهم) نگهبان سایت همسفران نمایندگی پاکدشت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .