جلسه دوازدهم از دوره دهم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی خیام به استادی همسفر سمیه، نگهبانی همسفر ملیحه و دبیری همسفر زهرا با دستور جلسه «نقش سیدی و نوشتن آن در آموزش» روز دوشنبه ۲۶ آبان ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کارکرد.

خلاصه سخنان استاد:
خدا را شاکر هستم که این توفیق را به من داد تا در این جایگاه خدمت کنم. از راهنمایم، نگهبان و دبیر سپاسگزارم که اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم. تا الآن دوبار میخواستم این جایگاه را تجربه کنم؛ اما هر مرتبه بنا به دلایلی قسمت نشده است؛ اما اکنون خدا را شاکر هستم. دستور جلسه در مورد «نوشتن سی دی و نقش آن در آموزش» است. یکی از مسائل مهم درکنگره همین سیدی نوشتن است که ما با نوشتن، نظم را یاد گرفتیم. اینکه در مورد نوشتن سیدی آقای مهندس میگویند: «که با نوشتن سیدی کسی دچار آلزایمر نمیشود و حافظهاش قوی میشود».
اکثراً مسافران ما که مصرف سیگار داشتند با همین آموزشهایی که درکنگره گرفتهاند سیگار آنها درمان شده است و یا حتی افرادی که اضافهوزن داشتهاند به وزن ایدئال خود رسیدهاند. زمانی که وارد کنگره شدم واقعاً نمیدانستم که سیدی نوشتن چه هست؟ آموزشها یعنی چه؟ یا در لژیون مشارکتها را متوجه نمیشدم تا زمانی که همسفر طیبه خدا نگهدارشان باشد هرکجا که هستند. همیشه به من میگفتند: باید سیدی بنویسی؛ اما من واقعاً ماهبهماه سیدی نمینوشتم؛ چون اصلاً هیچ حسی به نوشتن نداشتم. اصلاً لذت نمیبردم؛ چون درک نمیکردم تا اینکه کمکم شروع کردم.
جلسه اولی که گفتند که باید در لژیون مشارکت کنم، موضوع در مورد دانایی مؤثر بود و نمیدانستم که باید سیدی خریداری کنم. در مورد دانایی مؤثر در سایت جستجو کردم و نوشتم؛ ولی موضوعاتی که به سیدی ربطی نداشت نوشتم و در لژیون مشارکت کردم. بچهها تعجب کرده بودند که من چه میگویم؟ آنجا من متوجه شدم که باید سیدی خریداری کنم و بنویسم. آموزشهایی که اکنون درکنگره میگیریم؛ ابتدا ورود به کنگره فکر میکنیم که در مورد درمان مسافران است؛ حتی زمانی که به کنگره آمدم فکر میکردم که من برای درمان مسافرم میآیم و فقط مسافرم، حالش بد است و من بهترین حال رادارم.
الآن که آمدم میفهمم که تخریبهای من بیشتر از مسافرم بوده است و واقعاً نیاز دارم که به جسم و روان خودم بیشتر اهمیت بدهم. روز اولی که وارد کنگره شدم راهنمای تازهواردم و راهنمایم به من فانوسی دادند. من فانوس را تشبیه کردم که به من گفت: سمیه تو در تاریکی هستی و من اگر این مسیر و راه را به تو نشان میدهم قرار نیست، معجزه کنم. من فقط نشانی را به تو میدهم و بقیه آن فقط به خودت بستگی دارد. تو باید این فانوس را در دستت بگیری و با تلاش خودت و با آموزشهایی که میگیری بتوانی این مسیر و جاده را طی کنی. در مسیر ناهمواری زیاد است.
همه اینها به خودت بستگی دارد. هرچقدر که تلاش کنی و آموزشها را بیشتر بگیری؛ مطمئناً فانوس راه نورش بیشتر میشود و تو آن مسیر و جاده را بهتر میتوانی ببینی. هدف ما از همان اول مشخص است، همه ما میخواهیم به آرامش، صلح، حال خوب و تعادل برسیم. شخصاً هدفم همین بود دوست داشتم به آرامش برسم؛ چون واقعاً قبل از کنگره هیچ آرامشی نداشتم و در تاریکی بودم. اکنونکه به کنگره آمدهام میفهمم که تاریکی یعنی چه؟ یادم میآید قبل از کنگره من واقعاً در افسردگی بودم. شب روز را نمیفهمیدم نه. اصلاً شب که میخوابیدم دوست نداشتم صبح شود. از نور بیرون بدم میآمد، از روشنایی همینطور. الآن میفهمم که آن زمان افسردگی داشتم و واقعاً حالم خوب نبوده است، خدا را شکر به کنگره آمدم و آموزش گرفتم.
یاد گرفتم که نباید فقط مسافرم تمرکز کنم؛ باید دوربین را به سمت خودم زوم کنم. مسافرم خودش راهنما دارد. راهنمایش راه را به او نشان میدهد. من فقط میتوانم به کنگره بیایم، آموزشها را بگیرم، به آموزش برسم و بتوانم کنار مسافرم باشم که این راه برایش راحتتر، آسانتر باشد تا بتواند به درمان برسد. به کنگره آمدم و فهمیدم کنگره به من هنر زندگی کردن را میآموزد. اینکه من یاد بگیرم چگونه برخورد کنم؟ چگونه باید با مشکلاتم کنار بیایم؟ قبلاً همیشه مشکلاتم را بیرون از خانه میبردم. فکر میکردم که مشکلاتم را مادرم میتواند حل کند یا خواهرم میتواند مشکلم را حل کند؟
ولی اکنونکه به کنگره آمدم فهمیدم که با مشکلاتم چگونه کنار بیایم، دلیلی ندارد که مشکلم را از خانه بیرون ببرم. زمانی که حالم بد است و مشکلی برایم پیش میآید و نمیتوانم آن را حل کنم باراهنمای خودم که در میان میگذارم، سیدی را برای من مشخص میکند که فلان سیدی را گوش کن شاید به دردت بخورد. زمانی که آن سیدی را گوش میکنم میبینم که به سؤالاتی که برایم بیجواب بوده است پاسخ میدهد. اینکه هیچکس نمیتوانسته جواب آنها را به من بدهد. مادرم وقتی میخواهد به من کمک کند از روی احساس و دلسوزی است.
چون دخترش هستم، من را حمایت میکند و راهی را پیشنهاد میدهد که شاید مشکلاتی را برای من به وجود آورد؛ اما وقتیکه به این سیدیها رجوع میکنم میبینم که خیلی راحت میتوانم مشکلم را حل کنم بدون اینکه آن را بیرون از خانه برده باشم یا کسی بفهمد چه مشکلی در زندگیام دارم. تجربهای که در اوایل سفر اولم داشتم این بود که مسافرم گریز زده بود و اشتباهی که من کردم این بود که سیدیها را برای مسافرم مینوشتم و فکر میکردم که میتوانم مسافرم را بهزور درکنگره نگهدارم. همیشه استرس داشتم که مبادا مسافرم به خاطر اینکه سیدی ننوشته است نخواهد به کنگره بیاید؛ پس بگذار من برایش سیدی بنویسم تا آماده باشد.
برای آمدن به کنگره استرس سیدی نداشته باشد؛ اما اکنون میفهمم که چه اشتباهی کردم که قصد داشتم بهزور مسافرم را درکنگره نگهدارم. از یکجایی به بعد مسافرم را رها کردم. راهنمایم همیشه میگفت: که اینقدر به مسافرت فشار نیاور، اصلاً به مسافرت کار نداشته باش. تو فقط روی خودت کارکن. آمدم و دوربین را روی خودم زوم کردم و واقعاً مسافرم را رها کردم؛ زمانی که رها کردم خودش به سمت کنگره آمد، با خواست خودش به درمان رسید و اینگونه نبود که من بهزور و اجبار بخواهم مسافرم را به کنگره بیاورم. آموزشهای بسیاری گرفتم. خدا را شکر میکنم که درکنگره هستم، به آرامش رسیدم و یاد گرفتم که نقطه تحمل یعنی چه؟ نقطه آشوب یعنی چه؟ یاد گرفتم که امیدواری یعنی چه؟
من با کوچکترین چیزی با مسافرم به مشکل میخوردیم و بحث میشد. این مشکل هفتهها زمان میبرد و هر دو طرف موضوع، بحث را کش میدادیم؛ اما درکنگره یاد گرفتم که مشکلی که پیش میآید و بحثمان میشود با گفتن دوستت دارم. با یک پیام و یا یک زنگ این بحث تمام میشود. یاد گرفتیم که مشکل را چگونه حل کنیم. همه زندگیام را مدیون کنگره هستم و همه این آرامشی را که دارم واقعاً مدیون کنگره و آموزشهای کنگره هستم. همچنین راهنمایم و تمام عزیزانی که درکنگره خدمت میکنند و برای تکتک ما خدمت میکنند. از خداوند بزرگ برای تمام سفر اولیهای عزیز میخواهم که به حال خوب و به آرامش برسند و همیشه درکنگره ماندگار باشند.

مرزبانان کشیک: همسفر سمیرا و مسافر امید
تایپیست: همسفر فرزانه رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون چهارم)
عکاس: مرزبان خبری همسفر مرضیه
ویرایش و ارسال: همسفر مهین رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی خیام نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
94