موضوع نوشتن سیدی برای من بسیار جالب بود؛ چون اوایل این کار مثل بسیاری از افراد برایم سخت بود. با خودم میگفتم وقتی میشود سیدی را گوش داد، چرا باید آن را بنویسم؟ این کار زمان زیادی میبرد؛ اما راهنمایم گفتند این یک قانون است و اگر سیدی ننویسی نمیتوانی به کنگره بیایی و بنابراین شروع کردم به نوشتن اما بهمرور در سفر دوم بهطور جدی با سیدیها درگیر شدم.
به سیدیها گوش میکردم و همزمان مینوشتم، همه حواسم را جمع میکردم که ببینم آقای مهندس دژاکام چه میخواهند بگویند؟ چه نکتهای را میخواهند برایم روشن کنند؟ حالا دیگر نهتنها هفتهای یک سیدی؛ بلکه چندین سیدی را گوش میکنم، مینویسم و همین نوشتنها باعث این تغییر و رشد شد.
در گذشته ذهنم پر از سؤالهای بیجواب بود و نمیدانستم از چه کسی بپرسم. به دانشگاه رفتم؛ اما باز هم جواب سؤالهایم را پیدا نکردم. خیلی سخت بود، چون نمیدانستم بسیاری از پاسخ سؤالاتم را چگونه پیدا کنم، هیچکس در اطرافیانم دانایی لازم را نداشت؛ حتی کتابهای روانشناسی هم جواب سؤالهایم را نمیداد؛ اما بهمرور سیدیهای آقای مهندس و استاد امین پاسخ پرسشهایم را دادند و آرامش عجیبی در وجودم ایجاد شد.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، متوجه میشوم چرا میگفتند سیدی بنویسید؛ چون وقتی فقط گوش میدهی، تمام تمرکز روی سیدی نیست؛ اما با نوشتن، مطالب در ذهن حک میشود و آن را بارها در مغز تکرار میکنی و هر وقت بیکار باشی دوباره آن را به یاد میآوری و روی حرفهای استاد فکر میکنی.
شاید یک سیدی را فقط یکبار نوشته باشم؛ اما همان یکبار باعث شده امروز با خواندن دوباره آن سیدی مطالب کاملاً برایم یادآوری بشود. باورم نمیشد حافظهام تا این حد خوب شده باشد که بتوانم سیدی دو سال قبل را با این همه جزئیات به یاد بیاورم؛ اما واقعاً این اتفاق افتاده است.
وقتی رهجو در لژیون درباره سیدی را توضیح میداد، انگار من هم دیروز همان سیدی را نوشته بودم. خیلی جالب بود؛ چون اگر او جایی را جا میانداخت، من بهخوبی متوجه میشدم، درصورتیکه قبلاً هیچچیز به این اندازه در ذهن من ماندگار نمیشد. نمیدانستم چطور باید زندگی کنم، خیلی چیزها را هیچکس به ما یاد نمیدهد؛ مثل آدابمعاشرت، غذاخوردن، حرفزدن، اعتمادبهنفس داشتن، کنترلخشم و … گویی آقای مهندس تمام مشکلات من را میدیدند، هر روز روی یکی از آنها دست میگذاشته و در مورد آن توضیح میدهند، ایشان درس زندگیکردن را به من یاد دادند.
امروز زندگی و حرفهای آقای مهندس برایم بسیار آرام، ملایم و زیبا شده است، مثل نسیمی که به صورتم میخورد و حالم را خوب میکند. آموزش بدون آقای مهندس چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ اگر سیدی ننویسم، نمیتوانم چیزی را یاد بگیرم و این برایم خسارت بزرگی در زندگی خواهد بود و همین تفکر باعث شد که امروز انگیزه و انرژی انجام کارهای بسیاری را داشته باشم. من فکر میکردم انرژیام تمام شده، حالا سرشار از انرژی و نشاط کار میکنم. خداوند را شاکرم و سپاسگزار آقای مهندس هستم.
نویسنده: راهنما همسفر زهرا (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر اسماء (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی سیرجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
89