English Version
This Site Is Available In English

بخشش، باعث تحول درونی‌ایست

بخشش، باعث تحول درونی‌ایست

جلسه دوازدهم از دوره سی‌ و هفتم سری کارگاه‌های آموزشی، عمومی کنگره۶۰ نمایندگی شیخ‌بهایی اصفهان‌ با استادی پهلوان همسفر لیلا، نگهبانی پهلوان مسافر مجید و دبیری پهلوان همسفر ماهان با دستور جلسه «جشن گلریزان» در روز پنجشنبه ۲۲ آبان ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان، لیلا هستم یک همسفر

خدا را شکر می‌کنم که امروز نیز روزی و نصیب من شد تا در جایگاه استادی بنشینم، از شما آموزش بگیرم، انرژی دریافت کنم و متقابلاً انرژی بدهم. در آغاز از مسافرم تشکر می‌کنم، زیرا ایشان بودند که اجازه دادند من وارد مسیر «پهلوانی» شوم و در لژیون سردار قدم بگذارم. همچنین از خانم زهرا عزیزم راهنمای مهربان و دلسوزم سپاسگزارم؛ همچنین از خانم بتول نگهبان لژیون سردار که به من اجازه دادند تا در کنارشان باشم و آموزش بگیرم، قدردانی می‌کنم. از گروه مرزبانی همسفران، ایجنت‌ها و مرزبانی مسافران نیز صمیمانه تشکر و قدردانی می‌کنم، چرا که در این مدت کمک‌های فراوانی کردند تا روند کارها به‌ خوبی پیش برود.  

اگر بخواهم درباره دستور جلسه‌ «گلریزان» صحبت کنم، باید بگویم که من در آغاز هیچ آشنایی با لژیون سردار نداشتم. واقعاً باورم نمی‌شود که امروز در این جایگاه نشسته‌ام؛ گویی همه‌ چیز مثل یک رؤیا اتفاق افتاده است. روزی که مسافرم وارد شعبه شد، من هنوز نیامده بودم. سه ماه بعد از او به کنگره آمدم. یادم نمی‌رود؛ مثل امروز، روز پنج‌شنبه بود. ایشان در جشن اعلام دنوری کرده بودند. من طبق معمول با توپ پر پرسیدم: جریان چیست؟ چطور شد که دوباره هزینه کردی؟ چرا من را در جریان نگذاشتی؟ یکی از گره‌های اصلی زندگی من همین بود؛ حس می‌کردم مسافرم یا درآمدش را از من پنهان می‌کند یا به من اعتماد ندارد. این در حالی بود که همیشه حمایتش می‌کردم و در کنارش بودم؛ اما آن گره هنوز باز نشده بود تا زمانی که گفت: صبر کن، کم‌کم با لژیون سردار آشنا می‌شوی.

من در آن زمان هیچ درکی از بخشش نداشتم. حتی وقتی به لژیون سردار رفتم، هنوز درونم باور نداشت که بخشش می‌تواند گره‌ها را باز کند. بارها به خودم می‌گفتم: من اعتقاد ندارم، چون نه با سرداری گره‌هایم باز شد و نه با دنوری؛ اما مسیر پهلوانی چیز دیگری بود. مسیری سرشار از آموزش، اتفاقات زیبا و رشد درونی. دیروز که به آن فکر می‌کردم، با خود گفتم: این راه پهلوانی در واقع پیام سفر اول بود؛ پیامی که مرا به پیوند عشق میان خود و خالقم رساند و این تحول دقیقا همزمان شد با خدمت خزانه‌داری‌ام. کار در خزانه‌داری لژیون سردار سنگین است؛ باید هم در مسیر پهلوانی باشی، هم هوشیار که حساب‌های مالی کنگره۶۰ دقیق و منظم باشند؛ اما خدا را شکر، از پسش به بهترین شکل برآمدم.  

دو سال پیش (وقتی مقایسه می‌کنم) اصلاً این حال و روحیه را نداشتم که امروز دارم. خیلی از دوستانم می‌گویند: لیلا، تو اینجوری نبودی! چی شد که این‌قدر تغییر کردی؟ می‌گویم: ان‌شاءالله وقتی شال پهلوانی به شما برسد، خودتان خواهید فهمید که این حس چقدر عجیب و زیباست؛ حسی که آدم را از درون متحول می‌کند. قبل از ورود به کنگره، زود از حرف دیگران ناراحت می‌شدم، زود جبهه می‌گرفتم؛ اما حالا نه؛ دیگر هیچ چیز ناراحتم نمی‌کند، چون حال دلم خوب است. بخشش یعنی ببخش، هر جا که می‌توانی. 

از مسافرم صمیمانه تشکر می‌کنم، چون دوباره تأکید می‌کنم اگر اجازه او نبود، من در مسیر پهلوانی قدم نمی‌گذاشتم. چند ماهی هم خودشان مرخصی گرفتند و نبودند؛ اما من مسیر را ادامه دادم. من شاغل نیستم، یک خانم خانه‌دارم؛ ولی در عین حال توانستم پس‌انداز کنم. وقتی تصمیم گرفتم وارد مسیر پهلوانی شوم، تمام فکرم و انرژی‌ام را بر این گذاشتم که سهم پهلوانی خودم را پرداخت کنم. هیچ خواسته‌ای غیر از آن نداشتم. از بسیاری خواسته‌های شخصی‌ام گذشتم، چون می‌دانستم در این مسیر رشد خواهم کرد؛ و واقعاً همین‌طور شد و قدم‌به‌قدم با مسیر پهلوانی رشد کردم و قد کشیدم.

وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، خودم بهتر از هر کسی می‌دانم چه گره‌های درونی در زندگی‌ام وجود داشت و حالا چقدر تغییر کرده‌ام. وقتی شال پهلوانی را از جناب آقای مهندس گرفتم، از ته دل خم شدم؛ آن شال روی گردنم سنگینی می‌کرد، چون احساس کردم مسئولیتم دو برابر شده است. نگاه دیگران بیشتر شد، نه از جهت جایگاه (چون همیشه جایگاهم در کنار دیگران است) بلکه از جهت وظیفه. وظیفه‌ام این است که خدمت کنم و خدمتی که سر راهم قرار می‌گیرد، از پیش تعیین شده است؛ باید با تمام توان و با بهترین کیفیت انجامش دهم.

آموخته‌ام که اگر مشکلی سر راهم قرار گرفت، باید با آن بجنگم، در مسیر پهلوانی واقعاً با مشکلاتم جنگیدم. روزهایی بود که حالم بد بود. وضو می‌گرفتم نماز می‌خواندم و آرام می‌شدم. قبلاً زیاد گریه می‌کردم؛ اما حالا نه. با خدا حرف می‌زنم و احساس آرامش می‌کنم؛ چون ایمانم قوی‌تر شده است. اولین قدم را برداشتم و بالا آمدم. مسیر زندگی گاهی سکوی پرتاب است، همان‌طور که استاد سردار می‌گویند؛ یعنی یا صعود می‌کنی یا سقوط. من خواستم صعود کنم، از سفر اول به مرحله سفر دوم بروم؛ اما باید هوشیار باشم و خواسته‌ام را قوی‌تر کنم. در ذهنم تصویرسازی می‌کنم که پس از گرفتن شال پهلوانی به‌ زودی نشانی در بی‌نشانی را هم خواهم گرفت. چون حال همه‌مان خوب است؛ وقتی در چهره تک‌تک‌شان نگاه می‌کنم، می‌بینم حال خوب ما از عشق و محبتی سرچشمه می‌گیرد که آقای مهندس به ما دادند.

همه ما پیش از کنگره۶۰ راه‌های مختلف را امتحان کرده بودیم؛ من مشاوره رفتم، جواب نگرفتم. متادون مصرف می‌کرد، فایده نداشت. خسته شده بودیم. چرا؟ چون آن زنجیر اعتیاد هنوز بود؛ باورهایمان هنوز تغییر نکرده بود. اما وقتی به کنگره آمدم با خودم گفتم: خدایا، این همان جایی است که دنبالش می‌گشتم. کفش‌های آهنینم را پوشیدم و وارد مسیر شدم. وقتی در صراط مستقیم قدم می‌گذاری، نیروهای الهی به یاریت می‌آیند. من این را در لحظه‌ لحظه‌ زندگی‌ام احساس کرده‌ام و اکنون نیز حسش می‌کنم.

قبلاً خیلی می‌ترسیدم؛ اما به قول استاد «ترس تفکر را می‌خورد». وقتی ترس را کنار گذاشتم، توانستم درست فکر کنم. امید دارم شما نیز این تجربه را در مسیر خود داشته باشید. در جشن گلریزان، باور من این است هر کس توان مالی خود را بسنجد؛ نترسید، پول همیشه است. من همیشه به خودم می‌گویم از خرج کردن نترس. خرج می‌کنم، چون ایمان دارم که جای آن باز می‌گردد. مادرم همیشه به شوخی می‌گوید: تو هر چیزی را راحت می‌خری، ولی ما دل‌دل می‌کنیم.

اینجا معامله نمی‌کنیم؛ اما باور کنید نیروهای الهی همیشه در کنارمان هستند. هر مقدار که پرداخت کنید، چندین برابرش به زندگی‌تان بازمی‌گردد. من این را با چشمان خودم دیده‌ام، بدون هیچ انتظار و معامله‌ای.

سخنان دیده‌بان محترم آقای اصغر منصوری:

سلام دوستان، اصغرم هستم یک مسافر

شعبه سلمان یک همسایه داشتیم که هر روز پلیس می‌آورد و جاده را می‌‌بست؛ ولی حالا دیگر نمی‌ترسیم. چون به هر شعبه‌ای که می‌روم، پنجاه پهلوان داریم؛ چه پهلوان‌هایی؛ پهلوان‌هایی که واقعاً با ایمان و عشق همه جوره کمک می‌کنند. آقای مهندس می‌فرمایند: «وعده‌ خداوند دروغ نیست».  

اتفاق‌هایی که در کنگره۶۰ می‌افتد، همان وادی نهم است که در پیامش می‌گوید: «ما به دنیای تازه‌ای قدم نهاده‌ایم و به خویشتن خود توجه می‌کنیم و بر ما واجب است که از سخن، به نقطه‌ عمل برسیم». ما در دنیای تازه‌ای هستیم؛ دنیایی که تازه‌واردها شاید ندانند چیست و فکر کنند ما داستان می‌گوییم. من روزی چهل گرم تریاک مصرف می‌کردم. هرجا می‌رفتم، مثل شهرداری یا استانداری، وقتی می‌گفتم مصرف‌کننده بوده‌ام، باور نمی‌کردند. مسخره‌ام می‌کردند و می‌گفتند: منصوری آمده معتادها را جمع کند و پولشان را بخورد؛ هیچکس باور نمی‌کرد.  

چند روز پیش در پارک شهدای شهرداری در حال پیاده‌روی بودم. دوستی گفت چگونه اینقدر کاهش وزن داشتی؟ گفتم: می‌دانی تو مثل کی هستی؟ در فیلم حضرت یوسف مثل راهبی که وقتی زلیخا چشمانش بینا شد، باز هم ایمان نیاورد! به خدا قسم، شما هنوز هم به کنگره ۶۰ ایمان نیاورده‌اید.  

کنگره ۶۰ در حال احیاء انسان است. حتی روی تابلو جلوی جلسات نوشته شده است، «جمعیت احیای انسانی کنگره۶۰»؛ یعنی همان چیزی که خداوند در قرآن فرموده: «باید به مقام اصلی خود بازگردیم». ما آمده‌ایم تا از تکرارها کم کنیم و دنیای تازه‌ای بسازیم. ان‌شاءالله روزی برسد که درب این دنیای تازه باز شود تا تمام انسان‌ها واردش شوند؛ دنیایی پر از شادی و رحمت. کافی‌ است نگاهی کنیم به حال‌ و‌ هوای کنگره۶۰؛ همین که وارد می‌شوی، غم و اندوه می‌رود. کجای دنیا چنین است؛ اما برای رسیدن به این دنیای تازه باید بهاء داد. من همیشه گفته‌ام در کنگره۶۰ هیچ پولی پرداخت نمی‌شود، همه چیز دریافت است.  

خدا شاهد است، من واژه‌ «خدمت» را فقط وقتی قبول دارم که در ازای آن چیزی دریافت نکنی. وقتی لباس سفید می‌پوشی و نیتت خالص است، آن‌ وقت حالت خوب می‌شود. اگر نیت کنی، می‌خواهم کمک کنم خدا خودش جبران می‌کند. او نه‌ تنها به تو می‌دهد، بلکه دل دیگران را هم از طریق تو شاد می‌کند. یادم است زمین شعبه شیخ‌بهایی را که می‌خواستیم، خریداری کنیم با هیچ شروع کردیم و فقط ایمان داشتیم. رفتم تهران پیش آقای مهندس و ایشان گفتند: «بروید و بسازید.» زمینی که دیدیم ۴۸۰ میلیون بود؛ اما در حساب فقط ۲۰۰ میلیون داشتیم. مهندس گفتند: اصفهانی‌ها قدرشناس‌اند، به آنها بدهید و شد آنچه باید می‌شد.  

الان شعبه‌های زیادی داریم؛ اما اشتباه نکنیم! اینکه شعبه مال خودمان است، نباید باعث شود دیگر کمک نکنیم. کنگره۶۰ باید رشد کند تا آرزوی مهندس، یعنی جهانی شدن، محقق شود. دنیا گرفتار نا‌آگاهی و جهل است و وظیفه‌ ماست که کمک کنیم. ما بلد نبودیم زندگی کنیم. گناه می‌کردیم، بعد دوباره توبه، بعد باز همان کار را تکرار می‌کردیم؛ اما یاد گرفتیم ساختن دنیای تازه یعنی تغییر واقعی. خوش به حال آن‌هایی که بخشش می‌کنند، چون خدا سریع حساب می‌کند و پاداش می‌دهد.  

من به رهجویانم همیشه گفته‌ام: شریک شوید. زکات مال، برای کسانی است که مال دارند و برکت مال برای کسانی است که می‌بخشند. خدا در قرآن می‌فرماید: «آیا نشانه‌ها و معجزات من را نمی‌بینی؟» در کنگره۶۰ می‌بینیم انسان‌های زیادی احیاء شده‌اند؛ این خود معجزه است. دو ماه پیش صد نفر تازه‌وارد داشتیم. همه ماندند؟ نه! چون خدا اجازه‌ استفاده از نعمت‌هایش را فقط به کسانی می‌دهد که بهایش را پرداخته باشند. بعضی‌ها حتی پول استخر ندارند؛ اما خدا می‌گوید: «بلند شو و برو!» چون تو قبلاً قدمی برداشته‌ای.  

روز آخر گلریزان است. آقای مهندس گفتند: «آیا کسی است، من را یاری کند؟» نه اینکه به او پول بدهید؛ او احتیاجی ندارد. خودش میلیاردها تومان کمک کرده است؛ ولی او می‌خواهد ما رشد کنیم، ما توانگر شویم، ما از بخشش لذت ببریم. هر کاری که می‌کنی در اصل برای خودت انجام می‌دهی. اگر نیتت درست باشد، خدا درب نعمت را باز می‌کند؛ اما بدون عمل، بدون تلاش و سفر درست، هیچ دریافتی نخواهی داشت.  

ان‌شاءالله خداوند کمکمان کند و کرده است. قدر همدیگر را بدانید؛ قدر ایجنت‌ها، مرزبان‌ها و پهلوان‌ها را بدانید. آن‌ها بی‌عیب نیستند؛ اما در مسیر رشدند. بخشنده باشید، فقط بدی‌ها را نبینید. هنر آن است که خوبی‌ها را ببینی و به آن‌هایی که هنوز نیت نکرده‌اند، می‌گویم: امروز وقتش است. سهیم شوید، چون خداوند «سریع‌الحساب» است و مزد شما را خواهد داد.

 

تایپ: مسافر محمد (لژیون۸)، مسافر احمدرضا (لژیون۱۲)، مسافر سینا (لژیون۵)، مسافر مهدی (لژیون۲۰)، مسافر محمد (لژیون۲۶)، مسافر علی (لژیون۱۰)، مسافر امیرحسین (لژیون۲۰)، مسافر مهدی (لژیون۲۵)

ویراستار: مسافر حسین (لژیون۲۳)

سیستم صوتی: همسفر کسری

دیتا‌شو: مسافر محمدحسین (لژیون۱۹)

تنظیم: مسافر رضا (لژیون۱۶) دبیر سایت

مرزبان خبری: مسافر محسن

تهیه و ارسال: مسافر حمزه

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .