جلسه چهاردهم از دوره بیست و هفتم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی رودهن به استادی همسفر پریسا، نگهبانی همسفر فرزانه و دبیری همسفر مریم با دستور جلسه «نقش سیدی و نوشتن آن در آموزش» روز سهشنبه ۲۷ آبان ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
از راهنمایم، مرزبانان، ایجنت و نگهبان جلسه کمال تشکر را دارم. ابتدا میخواهم از تأثیری که سیدی روی خودم داشته است صحبت کنم. من قبل از ورود به کنگره چون مسافر من مصرفکننده پنهانی بود همیشه درگیر دروغ و پنهانکاری بودم و وقتی به خانه میآمد بحث شروع میشد. صبح که از خواب بیدار میشدم تا شب با خودم مرور میکردم که دیشب چه گفت، چه گفتم، چرا این را گفت چرا آن را گفت و با خودم میگفتم اصلاً کار درستی کردم، حقش بود، خوب کاری کردم که گفتم تا غروب شب گذشته را برای خودم شخم میزدم و بیشتر در این لجن غوطهور میشدم و شب دوباره روز از نو، روزی از نو و باز یک موضوع دیگر سر راهم قرار میگرفت.
از وقتی به کنگره آمدم صبحها سیدیهایم را مینویسم. شاید باورتان نشود قبل از کنگره خواب نداشتم و مدام به این فکر میکردم آن دفتری که در خواب با آن میجنگیدم و آن را خطخطی میکردم را دوباره باید سیاه کنم و این کار هر شب من بود، یک ورق را که سیاه میکردم خوشحال میشدم. امروز دفتر شب بستهشده و جایش را دفتر صبح پرکرده است. چند روز پیش که حالم خوش نبود، یادم آمد که دوباره شب خوب نخوابیدهام و با آن دفتر کابوسهایم میجنگیدم. خدایا شکرت که آن دفتر از زندگی من بیرون رفته است. روزی به مشکلی برخوردم و راهنمایم به من گفت که سیدی عبور را گوش بده و دقیقاً مخاطب آن سیدی من بودم.
روزهای شنبه و سهشنبه که به کلاس میآیم دوست دارم تکالیف را کامل انجام داده باشم اینگونه وقتم پر میشود. وقتی سیدیها را گوش میدهم باور دارم که من این ایراد را دارم اینکه قبول میکنم؛ یعنی نصف راه را رفتهام. راهنما به من گفت کلمات بار دارند و به خودم گفتم شب با آن دفتر میجنگیدی و روزها تا غروب در ذهن با مسافر میجنگیدی که چرا این را گفت؟ چهطور حرفهای مسافر بار داشته است؛ اما حرفهای من بار نداشته است. اینقدر زخمزبان میزدم که باعث میشد مسافر مصرفش بیشتر شود و بیشتر از کارهایش دور شود.
فرمانده لایق یعنی به گوشهایم بگویم هر چیزی را نشنو، به زبانم میگویم هر چیزی را نگو و به پاهایم میگویم هر جایی نرو. قبل از کنگره اینها را شاید میدانستم؛ ولی انجام نمیدادم؛ چون آموزش ندیده بودم و دفترهای سیدی در زندگی من وجود نداشت. خداوند را هزار مرتبه شکرگزار هستم که حتی اگر از هر سیدی یک کلمه برداشت کرده باشم و در زندگی بهکار برده باشم. استاد امین میفرمایند: «انسانی ایمان دارد و خوشحال است که از کوچکترین چیزها شکرگزار باشد.» قبل از کنگره دختر و پسر مهربانم و سقف بالای سرم وجود داشت؛ ولی من نه میدیدم و نه شکرگزار بودم؛ چون هیچ کس به من تلنگر نزده بود که من همه زندگی را رها کردهام و فقط به اعتیاد چسبیدهام و نعمتهای دیگر را نمیبینم.
درست در لحظاتی با راهنمایم صحبت کردم که از قرض و بدهکاری خسته شدهام، یک سیدی هفته را نوشتم و آقای مهندس گفتند که بعد از 7 سال بدهکاری من صفر شد و از نو آغاز کردم، به خودم گفتم پس من چرا اینقدر انتظارم از مسافر زیاد است. دفترهای سیدی از جنس طلا است، قبلاً این کلیدها در زندگی من بوده؛ ولی من نمیدانستم چگونه از آنها استفاده کنم؛ شاید برعکس میچرخاندم. اینجا همه مشکلات از یک جنس است، برایش ۱۰ یا ۱۵ سال پیش یک سیدی آمادهشده است یا کتاب عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر که پیامهای آن مرتبط باحال آن لحظه من است، پس اینجا بهشت است که برای مشکل امروز من سالها پیش در مورد راهحل آن کلید و گنجینه دادهشده است.
دریافت نشان پیمان وادی هشتم راهنمای ویلیام وایت همسفر مهدیس

مرزبانان کشیک: همسفر مریم و مسافر محمود
تایپیست: همسفر فروزان رهجوی راهنما همسفر شادی (لژیون دوم)
عکاس: همسفر زینت رهجوی راهنما همسفر شادی (لژیون دوم)
ارسال: همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رودهن
- تعداد بازدید از این مطلب :
163