به نام قدرت مطلق الله
می نویسم فقط برای اینکه دراین جشن، لحظه ای هم نوبت رقص من باشد. برقصم؟ چرا؟
باهرمقیاسی که می سنجم داستانِ بودنْ در تاریکی ها برای من این گونه اتفاق افتاد: تقریبا هفده سال در تاریکی ها سپری کردم و خیلی سریع به پست ترین حالتم به عنوان یک انسان رسیدم، وقتی پایین تر رفتنْ ممکن نبود، مقابل دری ایستادم و شروع کردم به درزدن...در زدم به امید اینکه شاید دوباره درِ زندگی به رویم بازشود و کائنات، باز من را شایسته حیاتِ شرافتمندانه بدانند. ده سال، مداومْ در زدم. گه گاه درْ تکانی می خورد و روزنه نوری به پیکره بی جانم می خورد، ولی فقط برای چند لحظه کوتاه...فقط برای اینکه یادم بیاید که واقعا روزی من هم در نور زندگی می کردم و حتی می خندیدم. دوباره در بسته می شد، هربار با صدایی مهیب تر. هربار دوباره برخاستن سخت تر میشد و دوباره در زدن مشکل تر. اما من، انگار که برایم مقدر شده بود، انگار دلیلی داشت که من نمی دانستمش، هربار دوباره ایستادم و باز در زدم، هربار محکم ترازقبل، بامشت به در کوبیدم...تا اینکه در تاریکیِ محض، دربیچارگیِ مصرف مواد، در یک گم گشتگی، در بی زمانی، درخلأ...درهیچْ کجا، در یک ساعتِ کاملا معمولی، دریک روز یا نمی دانم حتی شبِ بسیار ساده...یادم هست که ازتاریکی چشمهایم بسته بود، چیزی نمی دیدم اما کم کم گرمایی را روی صورتم حس کردم...خواستم مثل همیشه باورش نکنم، که فکرکنم باز قبل از اینکه بهش عادت کنم این نورهم ترکم خواهد کرد، اما قبل ازاینکه مغزم فرمانی بدهد، قلبم گرم شد...با چشمان بسته قلبم گرم شد و اشکی از گوشه چشم چپم سرخورد...چشمانم بسته بود اما قلبم فهمید که در بالاخره بازشده و این بار نوری حقیقی بود که صورتم را نوازش میداد...سرمای شصت درجه زیر صفر بی حسم کرده بود، همه چیزم را از من دزدیده بود ولی من همیشه در گوشه کوچکی از قلبم مقداری امید،مقداری ایمان برای بدترین روزها کنار گذاشته بودم،چون باورداشتم حتی اگر روزی پست ترینِ انسانها هم شده باشم، هنوز خدایی در هستی دارم آنقدر مهربان، که حتما روزی هم در را برای من خواهد گشود...پس امروز که نوربالاخره سهمِ من هم شده، بلند خواهم شد و خواهم رقصید...می رقصم...باتمام وجود می رقصم...طوری که صدای پای کوبیم به گوش یخ زدگانی برسد که در سرمای شصت درجه زیر صفر همه چیزشان یخ زده،غیر از گرمای ایمانْ درونِ قلبشان و امیدْ بر رویِ مشت هایشان.
مسافر حامد، لژیون ۲ شعبه ستارخان
تایپ و بارگزاری: مسافر طاها
- تعداد بازدید از این مطلب :
518