به نام خدایی که خود عشق است و عشق ورزیدن به او عبادت.
میخواهم بنویسم، اما قلمم لرزان است، نمیدانم چه واژهای را بر کاغذ جاری کنم تا حق مطلب را ادا کند؛ شیوا، قابل فهم و قابل هضم باشد. از کجا آغاز کنم؟ از چه سخن بگویم؟ عشق، زبانم را لال کرده؛ نمیدانم چه بنویسم و چه بر زبان بیاورم.
میخواهم دوباره قصهای واقعی از عاشقی خودم را بنویسم. بغض گلویم را فشرده ...
خدایا، من زهرا کجا بودم؟ مرا به کجا کشاندی؟ داستان چیست؟ به کجا میروم.
برویم سر اصل مطلب؛ تقریباً یک سال از گلریزان سال گذشته میگذرد و من همچنان در تکاپوی سردار شدن هستم. طبق باور و عقیدهام، اولین پرداخت همسفران را انجام دادم. آرامآرام تا پنج میلیون و پانصد تومان رفتم و ۵۰۰ هزار تومان را برای جشن گلریزان کنار گذاشتم.
یکی از دوستانم که تجربه وام خانگی داشت، گفت: اسمت را برای قرعهکشی وام نوشتهام. هر وقت وام خانگی مینویسم، تا آخر همه یا یکی مانده به آخر، قرعه به نام من میآید. این بار الهامی درونم شکل گرفت؛ این بار هم بهنام مسافرم ثبت کردم برای دریافت وام، چند برنامه ضروری در زندگیام در نظر گرفته بودم که با آن پول، هزینهشان را پرداخت کنم، اما مدتی بود که سوالی درباره انگشتر دنوری ذهنم را درگیر کرده بود. از هر کس میپرسیدم، قانع نمیشدم. امروز تصمیم گرفتم از مسافر رضا(بهرامی) بپرسم، شاید کمی آرام شوم.
سوال من هیچ ارتباطی با گلریزان نداشت و پاسخ هم همینطور. کمی قانع شدم و در مسیر خانه حرکت کردم، اما انگار پاسخ ایشان، آشوبی وصفنشدنی درونم بهوجود آورد، دوباره مثل سال گذشته، نیروهای الهام و القاء شروع به فعالیت کردند.
خدایا، در درونم چه شده؟ چرا اینگونه بههم ریختم؟ یکی دو ساعت فکر کردم و در نهایت تصمیم گرفتم امسال هم، با اجازه همگی، دنور شوم.
دلنوشتهای که چند روز پیش برای گروه سایت فرستاده بودم را کاملاً تغییر دادم و دلنوشته جدیدی نوشتم؛ اما خدایا، چرا پاسخ آن سوال مرا دگرگون کرد؟ چرا مرا به جای دیگری پرتاب کرد؟ اتفاقی عجیب در ذهن، روان و جانم افتاد که مرا برآشفت. غوغایی در وجودم بود که توصیفش واقعاً برایم دشوار است. حتی حال که آن را بر روی کاغذ میآورم، در کمال ناباوری به سر میبرم.
تمام برنامههایی که چیده بودم، بههم خورد. ندایی از درونم گفت:
آقای مهندس میفرماید: «یک مجری، اول باید مجری خودش باشد»
زهرا، تو به بچهها آموزش میدهی که خدمت مالی کنند؛ خودت چرا؟ آیا این فقط شعار است یا واقعیت؟ اگر شعار است، بهتر است خاتمه دهی، اما اگر واقعیت است، پس به تمام برنامههایت دست رد بزن؛ چون اکنون خدمت مالی تو در اولویت است.
بشتاب، پیش از آنکه دیر شود و اتوبوس برود و جا بمانی. بعد از آن، افسوس هیچ سودی برایت ندارد پس بیا و ایاز خودت باش.
یادت هست کجا بودی؟ هزینه دکتر و داروهایت سی سال پیش چقدر بود؟ هیچ بهبودی و حال خوشی نداشتی؛ همیشه در اضطراب، تشویش و نگرانی بودی، گریه میکردی، سردردهای وحشتناک آرامش و قرارت را ربوده بودند، اما حالا کجایی؟ پس برخیز! زکات حال خوش، زکات آرامش و سلامتیات را پرداخت کن.گاهی عملکرد ما، بیش از هزاران واژه تئوری تأثیرگذار است. بله عزیزان، امسال نیز چند ساعتی است که تصمیم گرفتهام ببخشم تا حالم بهتر شود؛ تا خودِ ۳۰ سال پیشم را به یاد آورم.
در هستی و کائنات، هیچ چیز مجانی و بیزحمت به دست نمیآید. سال گذشته دنور شدم و انگار دنیایم تغییر کرد، درآمدم شکل دیگری گرفت، این تحول، پرتو نوری بود از پرداخت مالی سال گذشتهام. نمیخواهم بگویم منتظر پاداش یا تلافی هستم، اما باور دارم که هر کار خیری، بازتابی دارد؛ چرا که خداوند «سریعالحساب» است و وعدهاش هرگز دروغ نیست.
قرعهکشی وام ماه آینده به نام من درآمده و قرار است آن را بابت تعهد دنوریام پرداخت کنم. تصمیمات دیگر بماند برای بعد که خداوند بزرگ است و باور دارم آنها نیز درست خواهند شد.
اگر خداوند مسیر دنور شدن را برایم گشود و استاد سردار مرا به سفره پربرکت خود دعوت کرد، با تمام وجود لبیک میگویم. صدِ خودم را میگذارم و طبق معمول، پهلوانِ خودم میشوم. امیدوارم خداوند و استاد سردار این خدمت را از من بپذیرند و قطره وجودم را در اقیانوس بیکران عشق و بخشش جای دهند.
از دوستان نیز خواهش میکنم نترسید؛ خدمت مالی، همانند مشارکت کردن است، دستت را بالا ببر، بپذیر و باور داشته باش که مسیر برایت باز خواهد شد.
شاعر میگوید:
گر مرد رهی، میان خون باید رفت / از پای فتاده، سرنگون باید رفت
تو پای در ره بنه، هیچ مپرس / خود ره بگویدت که چون باید رفت
امسال نیز توفیق پرداخت مالی به من عطا شد و از این بابت بسیار خوشحال هستم. این بار، برایم یک اتفاق و حتی معجزه بود و من این معجزه را به فال نیک میگیرم. امیدوارم امسال نیز بتوانم با پرداخت بهموقع، سهمی در گلریزان داشته باشم و زکات حال خوش خود را ادا کنم.
خدمت مالی، سردار شدن و دنور شدن، حسهای مرا بیدار کرد. توانستم از ترسهایم عبور کنم. سال گذشته برای دنور شدن، ترس و دلهره زیادی داشتم. استادانم گفتند: نترس، برو؛ مسیر برایت باز میشود و الحق که همینطور شد.
درست است که برای پرداخت این عشق، کمی درد کشیدم؛ اما این درد، با دردهای پرداختیهای بیرون از کنگره تفاوت دارد. امسال با جرأت و شجاعت بیشتری آماده شدهام و خودم را برای مهمانی باشکوه گلریزان آماده میکنم، با قلبی آکنده از عشق و امید.
از دوستان خواهش میکنم بیپروا داوطلب خدمت مالی شوید. از خوان این سفره بهرهمند و سیراب شوید؛ چه بسا سفره جمع شود و ما خدایی ناکرده، پشیمان و نادم بمانیم. پس تا وقت هست، خود را برای این جشن باشکوه آماده کنیم. همه با هم به استقبال بهار گلریزان برویم: ماه بخشش، از خودگذشتگی و رهایی از بندهای ضد ارزشهایی چون دروغ، حسادت، قضاوت و منیت. به استقبال روزهای شاد برویم.
در پایان، از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان بسیار سپاسگزارم که قدرت بخشش را به من آموختند، تا ببخشم و آرام بگیرم. سپاس از عزیزانی که مرا در این مسیر سوق دادند و مشوقم بودند.
امیدوارم همگی ما به این بیداری و باور برسیم که ببخشیم، حتی اگر اندک باشد. سپاس ویژه از عزیزان چراغخاموش سایت که با صداقت تمام خدمت میکنند؛ بیهیچ چشمداشتی. امیدوارم خیر این خدمت بزرگ، در زندگی خانوادههایشان جاری و ساری
نویسنده: راهنما تازهواردین همسفر زهرا
عکاس: همسفر نازنین زهرا رهجو راهنما همسفر سمیه(لژیون اول)
رابط خبری: مرزبان همسفر سپیده
ویرایش: همسفر زینب رهجو راهنما همسفر مریم(لژیون دوم)
ارسال: همسفر زهرا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی اسبیکو خرمآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
257