English Version
This Site Is Available In English

بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد

بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد

در جایگاه یک همسفر، دوست دارم تجربه و تغییرات خودم را با شروع لژیون سردار بیان کنم. هیچ‌چیزی در دنیا متعلق به شخص خاصی نیست، بلکه مدتی به دست ما امانت سپرده می‌شود. بله؛ من همسفر مسافری با زندگی پر از مشکلات و ذهنی ناآرام و پر از زباله‌های فکری و غرق تاریکی‌ها بودم. از زندگی فقط قناعت کردن و سوختن و ساختن را یاد گرفته بودم، به‌هرحال شرایط خیلی سختی را پشت سر می‌گذاشتم و دم نمی‌زدم، چون پدر و مادر پیری داشتم که نمی‌خواستم از شرایطم مطلع شوند و غصه بخورند.

تا اینکه پای ما به کنگره باز شد و مسافرم وارد لژیون شد. زندگی ما کم‌کم شروع به تغییر کرد و پس از مدتی مسافرم برای گلریزان مبلغ ناچیزی را برای سرداری کشید. از کار خود خیلی خرسند بود، من تازه‌وارد کنگره شده بودم و حتی نمی‌دانستم که سرداری، دنوری یا پهلوانی به چه معنی است. در سفر اول؛ مسافرم پر از چالش و مشکلات متعدد بود، طوری که انگار همه دنیا، زمین و زمان، آسمان‌ها، کائنات و همه نیروی اهریمنی در تلاش بودند تا مسافرم به درمان نرسد، ولی خدا را شکر موفق نشدند؛ چون مسافرم به‌جایی وصل شده بود که رشته خیلی محکمی داشت.

با مبلغ ناچیز سرداری در سفر اول که حتی هزینه داروی مسافرم هم به‌زور تأمین می‌شد، اذن خداوند صادر شد و مسافرم وارد لژیون سردار شد. تقریباً دو سال؛ طول کشید تا توانست سرداری را پرداخت کند. در سالی که او سرداری را تکمیل کرد؛ من خیلی دوست داشتم در جشن گلریزان مبلغی ناچیزی که از قبل جمع کرده بودم برای سرداری بکشم. وجودم پر از ترس و اضطراب بود که نتوانم پرداخت کنم تا اینکه بر ترس خود غلبه کردم و مبلغی را کشیدم. از آن به بعد از هزینه‌هایی که مسافرم برای خرید پوشاک برایم واریز می‌کرد، پس‌انداز می‌کردم تا بتوانم سرداری را کامل کنم. با گذشت چند ماه فقط توانسته بودم سه میلیون از شش میلیون را پرداخت کنم تا اینکه جناب مهندس اعلام کردند، هرکسی که سرداری را کامل نکرده است تا یک هفته دیگر زمان دارد اقدام کند.

برای من یک هفته، هفت سال گذشت. مسافرم وارد کار جدیدی شده بود که طبق قوانین کار دو ماه بعد از کار کردن حقوق پرداخت می‌کردند، به همین دلیل، در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بودم. آشفته و سرگردان به هرکسی فکرم می‌رسید که شاید بتواند کمک کند درخواست کردم ولی متأسفانه مبلغ باقی‌مانده جور نمی‌شد. روزها غصه می‌خوردم و شب‌ها با چشم خیس و بالشتی‌ تر خوابم می‌برد، تمام ذرات وجودم با من هم‌نوا شده بودند. خیلی غمگین و ناراحت بودم، به دلیل ذهن آرامی که دریافت کرده بودم، از اعماق وجودم دوست داشتم که در این مسیر قدمی بردارم. تا این‌که روز پنجشنبه با چشمی گریان خدمت خزانه‌دار نمایندگی رفتم و گفتم نمی‌توانم مابقی سرداری را پرداخت کنم. خانم ملیحه گفتند: مشکلی نیست عزیزم، ناراحت نباش تا یکشنبه سه روز باقی مانده است؛ او مرا در آغوش خود گرفت، با همه ناامیدی که داشتم انگار کسی در دلم چراغی روشن کرد.

دو روز بعد مهمان داشتم، وقتی می‌خواستم برای او رختخواب پهن کنم، چشمم به قلک‌های بچه‌ها افتاد. قند در دلم آب شد و نه روی زمین و نه در آسمان بودم، انرژی و خوشحالی تمام وجودم را فراگرفته بود. همان شب؛ قلک‌ها را شکستم. در حین شمردن، از خداوند می‌خواستم که برکتی به این پول‌ها بدهد تا به سه میلیون برسند. خدا را شکر فقط سیصد تومان از آن کم بود که آن‌هم از خواهرم قرض گرفتم، خداوند را هزاران هزار بار شکر که توانستم سرداری را کامل کنم. آن روز بهترین روز زندگی من بود، چون هزینه ناچیزی که من آن روز پرداخت کردم دردش را با تمام سلول‌هایم حس کرده بودم و برایم خیلی شیرین و باارزش بود. خدا می‌داند که بدون چشم‌داشت بخشیدم؛ شاید باورش برایتان سخت باشد ولی بعد از گذشت فقط چهار روز، مبلغی به کارتم واریز شد که بیست برابر بیشتر از پولی بود که من به کنگره بخشیده بودم، با آن پول گره‌های زیادی از زندگی من باز شد.

من ایمان دارم هرکسی که در این مسیر قدم می‌گذارد اتفاقات و تغییراتی در زندگی‌اش رخ می‌دهد که باعث می‌شود حال خودش، خانواده‌اش و حتی کسب درآمدشان هم تغییر کند و این تغییرات برای من هم رخ داد. هرکسی که می‌بخشد واقعاً پول‌دار نیست؛ بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد نه پول. به فرموده استاد امین؛ عشق به انجام‌ها قشنگ است، نه آرزوی داشتن‌ها، من از یک سری داشتن‌ها گذشتم تا عشق به انجام بخشش را در خودم بیدار کنم. اولین قدم را برداشتم و لذت بردم، حال می‌دانم که کجا دارم برای آینده فرزندانم پس‌انداز می‌کنم.

در آخر از خداوند بخشنده و مهربان و از جناب آقای مهندس دژاکام و خانواده محترمشان بسیار سپاسگزارم. هرچند سپاسگزاری که لیاقت و شایسته آن‌ها باشد پیدا نمی‌کنم، فقط می‌دانم که با خدمت کردن خالصانه می‌توانم گوشه‌ای از این شکرگزاری را به انجام برسانم. از راهنمای خودم؛ همسفر الهام کمال تشکر دارم که با آموزش‌های خوب، من را بسیار یاری رساندند و همچنین از مسافرم و راهنمای مسافرم آقا مهدی، برای جذب و ماندگار کردن مسافرم در کنگره تشکر می‌کنم. از همه خدمتگزاران و تمامی اعضای نمایندگی خلیج‌فارس بوشهر نیز که با عشقشان پذیرای من بودند کمال تشکر دارم.


نویسنده: همسفر بتول رهجوی راهنما همسفر الهام (لژیون یازدهم)
ویرایش: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر طاهره (لژیون نهم)
ارسال: همسفر مژگان رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون هشتم) دبیر دوم سایت
همسفران نمایندگی خلیج‌فارس بوشهر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .