جلسه سوم از دوره سی و سوم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی خواجو به استادی راهنما همسفر فاطمه، نگهبانی همسفر سهیلا و دبیری همسفر آیدا با دستور جلسه «وادی نهم (وقتی نیروی از کم شروع بشود و به درجه بالا بالاتری برسد، نقطه تحمل پیدا میشود) و تاثیر آن روی من» روز دوشنبه۱۲ آبان ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود
و دوست داشتن، آن کلمهی نخستین بود
خدا، امانت خود را به آدمی بخشید
که بار عشق، برای فرشته سنگین بود
و زندگانی و مرگ آمدند، و گفته نشد
کز این دو، حادثه اولی کدامین بود
اگر نبود، به جز پیش پا نمیدیدیم
همیشه عشق، همان دیده جهانبین بود
به عشق، از غم و شادی کسی نمیگیرد
که هر چه کرد، پسندیده و به آیین بود
اگر که عشق نمیبود، داستان حیات
چگونه قابل توجیه و شرح و تبیین بود؟
و آمدیم که عاشق شویم و درگذریم
که راز آمدن و مرگ آدمی، این بود
خدا را بسیار شاکرم و سپاسگزارم که فرصت داد در این جایگاه قرار بگیرم. از جناب مهندس بنیانگذار کنگره۶۰، نگهبان جلسه همسفر سهیلا، ایجنت و مرزبانی کمال تشکر را دارم. خدا را شکر از همین حالا ولولهای در دل همه افتاده است و من نیز خودم یک هفته است، اصلاً قرار ندارم. انشاءالله از این حس و حالها، نصیب دل همه شما بشود.
وادی نهم میگوید: «وقتی نیرویی از کم شروع شود و به درجه بالاتر برسد، نقطه تحمل پیدا میشود». پیام این وادی، پیامی برای کسانی که به دنیایی تازه قدم نهادهاند. همه ما وارد دنیای کنگره شدیم. دنیایی روشن، اما ناشناخته؛ جایی که هیچ شناختی از آن نداشتیم؛ اما ما را وادار کرد به خویش خود توجه کنیم. خویش چیست؟
خویشتن، جسم و خویش، نفس است. آیا هنوز به آن توجه میکنیم و میدانیم در کدام مرتبه از نفس قرار داریم؟
اینها جای تفکر دارد. واقعاً در درون ما چه میگذرد؟
بر ما واجب و ضروری است که از سخن به نقطه عمل برسیم، همان سخنی که روز الست گفتیم: قالوا بلی. ما پیمان بستیم و بله گفتیم. مسیری را به ما نشان دادند، گفتند: قرار است به هدفی برسی؛ اما برای رسیدن؛ باید از این مسیر عبور کنی و ما خودمان با آگاهی، با عشق خودمان انتخاب کردیم، کنگره را به ما نشان دادند و ما خواستیم؛ اما چه کردیم، اصلاً فکر کردهاید چرا من انتخاب شدم برای کنگره؟
اولش اختیار است؛ اما اذنش دست کیست؟
تلاش میکنی؛ اما اگر اذن صادر نشود، فرمان نیاید، همان روزی که میخواهی بیایی، هزار بهانه پیدا میشود که نیایی؛ اما وقتی خواستهاش را داشته باشی، آسفالت خیابان برایت صاف میشود، فقط چون فرمان صادر شده است. واقعاً چه خبر است؟
چند هفته است همه در شور و هیاهو هستند. ما در کنگره میگوییم: گلریزان مثل عید است. هفته دیگر عید است، انشاءالله برای همه همینطور باشد. با اندیشهای ژرف، به رحمت ماوراء ایمان راسخ داشته باشید و بدانید که پاداش شما، دست همیاریتان را خواهد گرفت.
یک تجربه از پرداختی پهلوانی برایتان بگویم: وقتی از آقای مهندس اجازه گرفتیم، به لطف خدا کار مسافرم جور شد و پرداختها یکییکی انجام شد، بدون این که آب در دلمان تکان بخورد، چکها وصول میشدند تا این که فقط چهل میلیون مانده بود. مسافرم گفت: چقدر خوب و راحت، بقیش را هم راحت پرداخت میکنیم؛ اما همان چهل میلیون، هر کاری کردیم جور نمیشد. انگار همه چیز ایستاده بود. همانجا فهمیدیم که ما کارهای نیستیم؛ یعنی هیچ کدام از این پرداختها دست ما نبود. فکر میکردیم خودمان پرداخت کردیم؛ ولی تا وقتی اذن، فرمان و نگاه خداوند نباشد، اصلاً اجازه نمیدهد آن پول پرداخت شود. آنجا تلنگری خوردم: تو کجای کاری؟
خدا آن بالا است. همه اینها را سیستم اذن و اجازه داده است. هیچ پول خرج نمیشود، مگر با فرمان. برو که پهلوان شدی و هنوز نفهمیدی، اینجا همانجا است که باید بیایید. انشاءالله عضو سردار بشوید تا این اتفاق برایتان بیفتد.
دیروز در جلسه سردار مسافران، اسیستانت دیدهبان مسافر بهروز حرف قشنگی زد: مواد، سیگار، جونز و همه لژیونها رهایی دارند؛ اما آیا تا حالا فکر کردهاید که سردار نیز رهایی دارد، آیا وقتی عضو سردار میشویم، رها میشویم، برای چه به کنگره آمدهایم؟
برای یاد گرفتن بخشش. دیروز من و مسافرم با صحبتهای اسیستانت دیدهبان، تلنگر محکمی خوردیم. ایشان گفتند: تو کارهای نیستی. اذن همه ما از بالا صادر میشود. این فرصت به ما داده شده، استفاده کن. فقط کافی است بخواهی، خودش راه را باز میکند. الان نداریم؛ ولی مسافرم میخواهد اجازه پهلوانی بگیرد. شصت میلیون نداریم و به مسافرم میگویم: چیکار میکنی؟ میگوید: من از خودش خواستم و به رحمت ماورایی ایمان راسخ دارم. همه اینها پشتش عشق است. عشق همان چشمهای است که از آن همه چیز جاری میشود. چه میشود که یک مادر برای فرزندش، یک همسر برای شوهرش، همه سختیهای عالم را به جان میخرد و میگوید: هرچه دارم، به این سیستم میدهم نه از سر ادای دین، نه جبران، نه وظیفه، بلکه بخاطر عشق. همه اینها نقطه تحمل هستند؛ اما ریشهشان عشق است و بدانید که پاداش شما، دست همیاریتان را خواهد گرفت. من ایمان دارم، میرویم و اجازه میگیریم. همانطور که چهارصد و شصت میلیون پراخت کردیم. حالا وقت آن است که بذر نیکو بکاری. دانهای با قوت کافی و سایهبانهای برافراشته. آن کن که فرمان است.
استاد لژیون سردار گفتند: ما حاضر بودیم برای خوب شدن مسافرم، خانهمان را بفروشیم و خارج از کشور برویم؛ اما حالا رایگان آمدهایم، الان وقت عمل است.
بسیاری از ماها هفته دیسپ، حساب و کتاب میکنیم. میگوییم: آقای مهندس چقدر وضعش خوبه، همه دیسپ میخرند، اپلیکیشن هست، سیدیها چقدر قیمت دارند؛ اما چرا سیدیهای آقای مهندس اینقدر به دل مینشینند، چرا اینقدر دوستش داریم؟
چون بیدلیل بخشید. اصلاً حساب و کتاب نکرد. ما که این همه سال آمدهایم کنگره، حالا وقت آن است که بفهمیم، بخششها از جای دیگری است. فقط باید بخواهی؛ چون خواستهات قوی است. ما تلاش کردیم، مسافرم سر کار رفت، چک گرفت؛ اما آنجا که گفتیم: ما توانستیم، کار خراب شد؛ فقط باید بگویی: خدایا من میخواهم، تلاشم را میکنم و میشود. انشاءالله برای همه ما اتفاق بیفتد.
آقای مهندس چهارشنبه بیان کردند: «وقتی کسی این همه سختی میکشد، شعب را بررسی میکند، سرکشی میکند، همه اینها از بیداری است». اگر بیداری نبود، هیچ شخصی اینطور به خودش سخت نمیگرفت. بسیاری از خدمتگزاران خاموش هستند، مثل سایت، اسیستانت دیدهبانها، کسانی که شال ندارند؛ اما با هزینه خودشان جاهای دور میروند. یکی از آنها مسافرم است که یک ماه پیش رفت شعبه لامرد، در اوج گرما، تنهایی با پراید. گفتم: اینها چی میکشند؟
یادم افتاد به دیدهبانها، به آنهایی که اول بار رفتند و آمدند تا کنگره شکل بگیرد. از تهران به اصفهان، از این شهر به آن شهر و ... تازه فهمیدم چقدر سخت بود. مسافرم رفت؛ اما سختیاش را ما هم دیدیم. بچهها گریه میکردند و من خوشحال بودم. میگفتم: خدایا شکرت که بچهام برای پدری سالم گریه میکند. پدری که سلامت رفته برای جایی که سلامتی میدهد، تلاش میکند.
خدایا شکرت. ما تا جان داریم، تا توان داریم، وقت و زندگی خود را میگذاریم؛ چون چیزی که در کنگره دیدیم. واقعاً این عشق است و اگر نبود، هیچ کدام از ما قدم در کنگره نمیگذاشتیم. انشاءالله بهره کافی برده باشید و هفته آینده، آنچه دریافت کردهایم را به مرحله عمل برسانیم و بیاییم.
تقدیرنامه لژیون سردار

رهایی ۳۰ سیدی همسفر صدیقه به راهنمایی راهنما همسفر عطیه (لژیون پنجم)

رهایی ۳۰ سیدی همسفر زهرا به راهنمایی راهنما همسفر زهرا (ح) (لژیون هشتم)
.jpg)

مرزبانان کشیک: همسفر باران و مسافر بهزاد
تایپیست: همسفر عفت رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دهم) و همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون هفدهم)
عکاس: همسفر مهری رهجوی راهنما همسفر صدیقه (لژیون هفتم)
ویرایش و ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر طیبه (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی خواجو
- تعداد بازدید از این مطلب :
3213