روزهایی بود که سایۀ اعتیاد مثل ابر سیاه، خورشید زندگیمان را پنهان کرده بود. آن روزها خیال میکردم این تاریکیها ابدیست؛ اما روزی نوری از لابهلای اینهمه تاریکی تابید؛ نوری به نام کنگره۶۰.
	در این مسیر، من همسفر پدرم شدم. سفری که آسان نبود؛ اما مقصدش روشن بود. پر از عشق، محبت و ایمان. آن روزها سخت بود؛ اما گذشت. اکنون که نزدیک به دو سال از بودن من در کنگره میگذرد، همه چیز فرق کرده است.
	بهخوبی فهمیدم اعتیاد پدرم، لعنت خداوند نبود. فهمیدم هیچ دردی بیحکمت نیست. هیچ تاریکیای نمیتواند مانع طلوع خورشید شود. آموختم زخمها، درد نیستند؛ بلکه نشانۀ رشد هستند.
	در کنگره یاد گرفتم که خدا دور نیست، او در نگاهِ راهنماست. در اشکِ شوقِ رهجوها و در صدای دعاهاست. کنگره به من یاد داد برای دیدن نور، باید از درون روشن شد.
	کنگره جاییست که رهایی فقط برای جسم نیست، برای دل است، برای روح و برای اندیشه است. اینجا هر قطره اشک، نوری میزاید و هر حرکت، راهی تازه میسازد.
	کنگره برای من، فقط یک مکان نیست. کنگره، زبانِ عشق خدا در زمین است. اینجا، واژهها بوی نور میدهند. اینجا قلبها خسته میآیند و با لبخندِ آرام میروند. اینجا رهایی فقط ترک نیست، تولد دوباره است.
	کنگره؛ یعنی تبدیل تاریکی به دانایی … یعنی فهمیدن، بخشیدن، و عاشق ماندن.
	خرم آن کس که در این محنتگاه خاطری را سبب تسکین است.
	در آخر از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم.
	نویسنده: همسفر پرستو رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم)
	ویرایش: همسفر نعیمه رهجوی راهنما همسفر رویا (لژیون هشتم) دبیر اول سایت
	تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
	همسفران نمایندگی زنجان
                                
                                    
                                    
                                        - تعداد بازدید از این مطلب :
                                        111