English Version
This Site Is Available In English

مسافرم روزهای آخر سفرش را روز شماری می‌کرد

مسافرم روزهای آخر سفرش را روز شماری می‌کرد

اگر بخواهم درباره حس رهایی‌ام بگویم چیزی نیست که بخواهم به زبان بیاورم؛ ولی تا آنجایی که بشود توصیفش می‌کنم. مسافر من‌بعد از چندین بار سم‌زدایی و سقوط آزاد بالاخره یک جایی را پیدا کرده بود که بتواند بدون درد و اذیت‌شدن به راحت مواد را کنار بگذارد. مسافرم بعد از ورودمان به کنگره خیلی خوب سفر کرد و به‌خاطر سخت بودن شرایط کارش، کمی سفرش طول کشید.

وقتی روزهای آخر سفرش بود خیلی خوشحال بود و روزشماری می‌کرد. شب قبل از رهایی، من از خوشحالی خواب به چشمانم نمی‌آمد و آن‌قدر خوشحال بودم که انگار در آسمان‌ها بودم. روزی که گل رهایی را از دستان پر مهر آقای مهندس گرفتیم حس می‌کردم خواب است. موقعی که می‌خواستیم از اتاق آقای مهندس بیرون برویم پسرم چنان محو آقای مهندس شده بود که آقای مهندس پسرم را بغل کرد و بوسید؛ بعد پسرم بیرون آمد.

بعد از اینکه از آکادمی بیرون آمدیم راه افتادیم به سمت خانه، در راه مسافرم آن‌قدر خوشحال بود که اصلاً حواسش به‌سرعت ماشین نبود و پلیس ما را جریمه کرد. کمی که دورتر شدیم من داشتم اشک شوق می‌ریختم و نمی‌خواستم مسافرم ببیند، ولی دیدم مسافرم از من بدتر اشک شوق می‌ریزد و خیلی خوشحال است. ان‌شاءالله همه این حس و حال وصف‌نشدنی را تجربه کنند و از این آتش خانمان‌سوز رها بشوند.

نویسنده: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر کبری (لژیون سوم)
ویراستاری: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون یازدهم)
رابط خبری: همسفر صدف رهجوی راهنما همسفر کبری (لژیون سوم)
ارسال: همسفر مونا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی البرز کرج

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .