English Version
This Site Is Available In English

تعهد قلبی

تعهد قلبی

جلسه دهم از دوره‌ پنجم جلسات لژیون سردار همسفران کنگره۶۰ نمایندگی شفا مشهد به استادی کاندید پهلوانی همسفر زینب، نگهبانی دنور همسفر فاطمه و دبیری همسفر تکتم با دستور جلسه «DST،OT» روز دوشنبه ۵ آبانماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۴۵ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

خیلی خوشحال و سپاسگزارم که در جمع پر از عشق و محبت لژیون سردار نمایندگی شفا حضور دارم، ما هفته‌ای یک‌بار در پارک همدیگر را می‌بینیم، اما این شعبه آن‌قدر حس و حال خوبی به من داد که از وقتی وارد شدم احساس می‌کنم هر هفته این‌جا می‌آیم و می‌روم؛ از همسفر فاطمه سپاسگزارم که فرصت خدمت کردن را به من واگذار کردند، همچنین از لژیون مرزبانی و ایجنت همسفر زهرا تشکر می‌کنم، ان‌شاءالله بتوانم در ادامه از شما عزیزان آموزش بگیرم.

در رابطه با دستور جلسه‌ «OT و DST» باید بگویم در رأس به آقای مهندس بابت زحماتی که در قبال OT کشیدند تبریک می‌گویم؛ همان‌طور که روز چهارشنبه فرمودند: OT به تنهایی قرب و منزلتی ندارد، در کنار روش DST است که ارزش و اعتبار پیدا می‌کند؛ زیرا در بازار آزاد هم OT وجود دارد، اما موضوع در چگونگی مصرف آن است مانند برنامه‌ تریاک که اگر در دست پزشک حاذق باشد، شفا می‌شود؛ اما اگر در دست مردم عادی باشد زهری است به ظاهر شیرین و گوارا.

در این‌جا DST است که به OT ارج و منزلت می‌دهد و آن بخشی است که کار را زیبا و کامل می‌کند، همه‌ چیز در بنای آن نهفته است؛ DST یعنی بخشش یعنی ذره‌ذره تغییر کردن و پله‌پله اتفاق افتادن، وقتی کاری را شروع می‌کنی در ابتدا سخت است؛ برای منِ همسفر، مسافرم می‌آید درمان شود، یک پله از داروی خود را می‌بخشد و می‌آید تا حال او خوب شود؛ از دارو کم شده، اما به دانایی‌ او افزوده می‌شود، خیلی جالب است، چون در ابتدا درک نمی‌کردم که از من کم می‌شود، اما حال من بهتر می‌شود؛ همیشه آن حساب‌ و‌ کتاب را داشتم که وقتی چیزی می‌دهم، دستم خالی می‌شود و نباید خوشی داشته باشم؛ اما فهمیدم اگر دستم خالی نشود، هیچ‌وقت پر نخواهد شد، این را در مدت سفر مسافرم فهمیدم.

در ادامه برای منِ همسفر پرهیز از کارهای ضد ارزشی بود، هر کسی باید در صفات خود ببیند چه چیزی را کنار گذاشته است: غیبت، دروغ یا هر ضد ارزشی دیگر، در نهایت این مسیر به تزکیه و پالایش می‌رسد؛ چیزهایی را بخشیدم تا به آن تزکیه و پالایش برسم، بخشیدن بهای سنگینی دارد؛ نه این‌که از مال کم شود، بلکه از جان آدم کم می‌شود، چون از جان خود آدم عزیزتر چیزی نیست.

شروع من از همان پله‌ اول سرداری بود، جایی که خودم را بخشیدم، همسفری که سال‌ها در زندگی دیده نشده بود و پس از درمان مسافر دیده می‌شود؛ وقتی مسافر کادوی تولد می‌دهد و می‌پرسی این از کجا آمد، آن‌قدر آن هدیه برای‌ من باارزش بود که دیگر آن کادو برای خودم نبود، وقتی مسافرم مبلغ ۱۰ تومان برای تولدم داد، ۶ تومان آن را به لژیون سردار تقدیم کردم؛ از همان‌جا حرکت من آغاز شد و حال من از این‌ رو به آن‌ رو شد، خدا می‌داند در 6 ماه سفر مسافرم چه‌قدر رفتم و آمدم، غر زدم و در عین حال هر سازی زدم، به ساز من رقصید، گفتم من به‌خاطر تو می‌آیم، سی‌دی می‌نویسم و …

خدا نگه‌دار او باشد؛ بخشش واقعی را او تجربه کرد که حال من اینجا نشسته‌ام، هر کاری کرد که حال من خوب شود؛ وقتی وارد لژیون سردار شدم، آنجا فهمیدم برای چه آمدم؛ درمان اعتیاد کوچک‌ترین کاری بود که کنگره۶۰ برای منِ زینب انجام داده؛ من چه‌قدر درگیر بودم؛ در خانواده‌ای که پدر مصرف‌کننده بود، اصلاً دیده نشده و وارد زندگی می‌شود با انتخاب خودش، چون من خود انتخاب کردم و پافشاری هم کردم، وارد تاریکی سنگین‌تری شدم؛ پس از آن همه تاریکی‌ها آمدم و بخشیدنِ خود را تجربه کردم، حس و حال خیلی خوبی بود، شروع آن سرداری بود؛ در ادامه باز هم به من بخشید، مسافرم گفت: اول تو دنوری را تجربه کن و پیشنهاد از خودم بود، تجربه کردم؛ اما اینجا پله‌ فرق می‌کرد، بخشیدن از خواسته‌ها بود، چون باید از یک‌سری مسائل می‌زدم تا بتوانم به تعهدم عمل کنم.

خدا را شکر، یک ویژگی خوبی که دارم این است که هر حرفی بزنم پای آن می‌ایستم؛ به حرف خود احترام می‌گذارم؛ جایی را امضا نکرده بودم اما آن تعهد، قلبی بود؛ پیمانی که با خود بسته بودم و به لطف مسافرم، این پروسه انجام شد و پرداخت شد؛ اما دوره‌ پهلوانی، چالش‌های بسیار سنگین اما ارزنده‌ای داشت، این‌جا بود که دنیای من عوض شد، من مقداری احساساتی هم هستم و امروز منقلب شدم؛ اين‌جا دنیای من عوض شد، روی پله‌ای که ببخشی پدری را که نفهمید کلاس چندمی، نفهمید مدرسه‌ تو کجاست، وقتی لباست بو می‌گیرد اصلاً نمی‌فهمد بچه‌های دیگر چطور نگاهت می‌کنند، رفتم و آمدم، تحقیر شدم و خدا می‌داند پدر و مادرم یک کلمه از این صحبت‌ها خبر ندارند.

استارت پهلوانی را زدم به‌خاطر این‌که شاکرم؛ لباس بچه‌های من بو نمی‌گیرد، پدر آن‌ها درمان شده، حال او خوب است و با بچه‌های خود بازی می‌کند، کمک کردم که سقفی باشد برای دختر و خانواده‌هایی که بیایند و درمان شوند، یعنی از نظر خودم، با آن عمق تاریکی‌هایی که داشتم، کوچک‌ترین کاری که کردم، رسیدن به این مرحله بود و لذت این بخشش را با دنیا عوض نمی‌کنم؛ همان اول که می‌خواستیم برویم، بالاخره آقای مهندس شرط و شروطی می‌گذارد که بخشیدی از کنگره۶۰، توقع نداشته باشی، و در آخر می‌گویند از خدا هم توقع نداشته باشی و با آقای مهندس پیمان می‌بندیم، هرچه زودتر دوست داری مهر را بزنند که آقای مهندس حتی یک درصد هم پشیمان نشوند.

یک سال پذیرفتم با همه‌ چالش‌ها، آن هم چالش‌های آموزنده، که یک سکوی پرتاب می‌شود سردار یک نفر است، اما جایگاه می‌دهد، به من بزرگی و منش می‌دهد، منِ همسفری که دیده نشده بودم و هر کسی با هر مرتبه‌ای، می‌آییم که خود ما انتخاب کنیم در چه جایگاهی باشیم، این سفره در حضور همه پهن شده، مهم این است که ما چه چیزی برداشت می‌کنیم و حال ما چطور است، سرداری، دنوری، پهلوانی یک جایگاه است؛ اين‌که ما تلاش کنیم خود را اندازه‌ آن جایگاه کنیم.

تایپیست: همسفر یاسمن رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون شانزدهم)
عکاس: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفرمعصومه (لژیون هفتم) دبیر سایت
ویرایش: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون یازدهم) دبیر سایت
ارسال: همسفرسارا رهجوی راهنما همسفرمعصومه (لژیون هفتم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی شفا مشهد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .