همسفر فرشته و همسفر اعظم رهجویان راهنما همسفر عاطفه (لژیون دوازدهم) نمایندگی بنیان مشهد در دلنوشتههای خود نوشتند:
همسفر فرشته:
خدا را شکر میکنم به این مرحله از زندگیام رسیدهام که بتوانم تا حدودی رسالت خود را شکوفا کنم و به آرامش درونی برسم؛ هر چند تا این لحظه نیمی از آرامش و حال خوش خود را مدیون کنگره۶۰ هستم.
من تقریباً سه سال پیش؛ شروع به تغییرات خودم کردم، دورههای آموزشی و کتابهای زیادی را مطالعه نمودم؛ در واقع همیشه تشنه این آموزشها بودم. بسیار دوست داشتم به رهایی و حال خوب برسم و همیشه نیرویی من را حمایت میکرد و نشانههایی را میدیدم و برای خودم علامتگذاری میکردم و از خدای خودم در این حین که تلاش و حرکت میکردم کمک میخواستم تا که مسیر، من را به کنگره۶۰ رساند. در اینجا دیدم و با تمام وجودم حس کردم این مکان همان جایی است که من به دنبالش بودهام؛ همانند یک راه نورانی من را به سمت خودش هدایت میکرد. واقعاً کنگره۶۰ از همه نظر کاربردی میباشد و کلید راه و روش زندگی است.
جهانبینی واقعی را فقط در کنگره۶۰ که راه هزار ساله را با زمان کوتاه آموزش میدهد میشود دید. امیدوارم به فرمان خداوند که گفتار و عمل است تا آخرین فرصت چه در این بعد چه در بعد بعدی زندگیام به تفکر، دانایی و رهایی برسم و بتوانم از عصاره جانم که صفات خداوندی است به دیگران هدیه بدهم. خدایا شکرت و بسیار دوستت دارم.
همسفر اعظم:
امروز که این دلنوشته را مینویسم، حال بسیار خوش و دگرگونی دارم و شاید باورتان نشود، در تمام عمرم چنین حالی نداشتهام. نمیدانم برایتان از کجا بگویم؛ از روزی که مسافرم با کنگره۶۰ آشنا شد یا روزی که خودم وارد اینجا شدم. زمانی که مسافرم گفت راهی برای رهایی از اعتیاد پیدا کرده است، به او گفتم تو باز هم توانایی رهایی نداری؛ حتی زمانی که چند جلسه از ورودش به کنگره۶۰ میگذشت؛ من با او رفتار خوبی نداشتم، نمیدانم چرا؟ شاید به دلیل اینکه یک عمر حال من را خراب کرده بود و دلم میخواست تلافی کنم. بالاخره توانست من را راضی کند تا به کنگره۶۰ بیایم. با خودم گفتم دو جلسه میروم و دیگر بار تنهایش میگذارم تا ببینم به تنهایی چه میکند.
زمانی که وارد کنگره۶۰ شدم حال عجیبی پیدا کردم، حس کردم وارد یک دنیای دیگر شدهام، حس کردم همه را میشناسم و همه من را در این مکان دوست دارند. دلم میخواست بغضم را بشکنم و برای یک نفر حال بدم را تعریف کنم؛ اما خجالت میکشیدم. من حتی در تمام عمرم شال سفید بر سر نکرده بودم تا ببینم چه حسی دارد. جلسه دوم با انرژی و حس خوب با شال سفید وارد شدم و به خودم قول دادم، این مسیر باعث رشد من و حال خوبم شود؛ حتی اگر خدای ناکرده مسافرم دوباره من را اذیت کرد، من کم نیاورم و قوی باشم.
خداوند را شاکر هستم، اکنون حدود یک ماه است که پا به این مکان گذاشتهام، خانه ما بوی آرامش گرفته است، احساس میکنم مسافرم حالش خوب است و من را دوست دارد و مهمتر از همه شادی را در چهره فرزندانم میبینم. از خدای مهربانم ممنونم که این راه را در مسیر ما قرار داد و امیدوارم این روند ادامهدار و پرقدرت باشد.
رابط خبری: راهنما همسفر عاطفه (لژیون دوازدهم)
ارسال: همسفر آتنا رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون دهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بنیان مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
83