کنگره،۶۰ با نگاه عمیق و ریشهای به مقوله درمان، جهانبینی را دریچهای برای نجات و ورزش را یکی از ارکان اصلی آن میداند. پیش از این، تصور میکردم ورزش، تنها همان دویدنهای خستهکننده صبحگاهی یا بلند کردن وزنههای سنگین در باشگاه یا چیزی شبیه به یک وظیفه، برای سالم ماندن یا شاید زیبا شدن است؛ اما در کنگره۶۰، معنای دیگری از ورزش را لمس کردم.
در اینجا ورزش، تنها تکان دادن بدن نیست؛ جلوهای از جهانبینی است. جهانبینی به ما میگوید که برای رسیدن به نفس بالاتر، باید از من فعلی فاصله بگیری و چه تمثیلی زیباتر از این برای ورزش وجود دارد. زمانی که میدوم، تنها پاهایم نیستند که حرکت میکنند. ذهنم نیز همراه من میدود. با هر نفسی که عمیقتر میکشم، گویی هوای تازهای به افکار کهنه و خستهام میدهم.
در آن لحظات، دیگر نه برده مادهام، نه اسیر افکار پریشان، بلکه تنها هستم و حرکت میکنم. این، همان تجربه حال خوب است، همان آرامشی که همیشه در پیاش بودم و در جای اشتباه دیگری جستوجو میکردم. ورزش به من انضباط میآموزد. همان انضباطی که در درمان، کار و زندگی به آن نیاز دارم. هنگامی که سر ساعت مشخصی برای ورزش حاضر میشوم، در واقع به خودم و عهدی که با زندگی، بستهام احترام میگذارم.
این نظم، دارویی قوی برای ذهن آشفته یک همسفر است. در آن لحظهای که برای ورزش همگانی آماده میشوم، مبارزهای است با ضعفهای درونم که با هر تکرار، قویتر میشوم. نه فقط عضلاتم، بلکه ارادهام نیز قویتر میشود و این احساس قدرت، مانند سدی در برابر وسوسهها میایستد. ورزش کردن در کنگره۶۰، یک عمل انفرادی نیست.
وقتی با همراهانم در پارک میدویم، وقتی یکدیگر را تشویق میکنیم، انرژی مثبتی بین ما جریان مییابد که شبیه به هیچ چیز دیگری نیست. این ارتباط سالم و انرژیبخش، خودش یک درمان بزرگ است. ورزش کردن به من ثابت میکند که میتوان در جمع بود، لذت برد و سالم ماند. پس ورزش برای من، دیگر یک "کار" نیست. یک "حالت" است.
حالتی از بودن در لحظه، از احترام به بدن، از تقویت روح و از تجسم عینی سفر به سوی کمال میباشد. در نهایت، جهانبینی در ورزش به من آموخت که حرکت، اساس زندگی است. همانطور که برای درمان، از جای خود حرکت کردم و قدم در این مسیر گذاشتم، با حرکت بدنم در ورزش، این سفر درونی را تداوم میبخشم. اینجا، ورزش تنها هنر تکان دادن ماهیچهها نیست، هنر حرکت دادن روح است.
ورزش، معلم صبور آموزش نظم است. همان نظمی که ستون خیمه درمان و زندگی است. وقتی هر جمعه، آگاهانه و متعهدانه در جایگاه ورزش حاضر میشوم، در حقیقت با خود و زندگی پیمان میبندم. آماده شدن برای ورزش همگانی، خود یک نبرد مقدس است. جنگی صلحآمیز با سایههای تنبلی و تردید در وجود خود میباشد.
با هر حرکت، با هر عرق ریختن، نه تنها بدن، بلکه ارادهام آهنگی فولادین مییابد. این قدرت تازهیافته، دژی استوار در برابر یورش وسوسهها است. این پیوند انسانی، این عشق سالم، خود بزرگترین درمانگر است و ثابت میکند که میتوان در جمع، پرواز کرد و سالم ماند. اکنون ورزش برای من، حالتی از بیداری، سپاسگزاری از کالبد، نیرو بخشیدن به روح و از به تصویر کشیدن سفر رو به کمال است.
جهانبینی در دل ورزش به من آموخت که حرکت، سرود زندگی است. همانگونه که برای رهایی، از جایم حرکت کردم و پا به کنگره گذاشتم، اکنون با هر حرکت جسم، این سفر روحانی را زنده نگاه میدارم. در هر گام، آزادی و در هر نفس، زندگی را مییابم.
نویسنده: همسفر معصومه، رهجوی راهنما همسفر منیژه (لژیون دوم)
ویرایش: همسفر سپیده، رهجوی راهنما همسفر فاطیما (لژیون هشتم)
ارسال: همسفر فرشته، راهنما همسفر فاطیما (لژیون هشتم)
همسفران نمایندگی گیلان
- تعداد بازدید از این مطلب :
112