اکنون که قلم در دست گرفتهام، مدت زیادی نیست که وارد کنگره ۶۰ شدهام و تصمیم گرفتم دلنوشته وجودم که چند کلامی از درونم هست را بیان کنم. ابتدای زندگی مشترکمان بود که متوجه شدم همسرم، که خیلی هم دوستش داشتم و تمام زندگی من بود، به اعتیاد دچار شده و من از این قضیه بسیار ناراحت بودم. مشکل اینجا بود که من حتی نمیتوانستم این موضوع را با خانوادهام در میان بگذارم، اعتیاد همسرم خیلی باعث عذابم بود و دیگر هیچ امیدی به زندگی نداشتم، ولی در ظاهر هیچگاه آن را بروز نمیدادم که دیگران متوجه شوند و این بیشتر مرا از درون عذاب میداد.
	همیشه بهخاطر اعتیاد همسرم با هم کلنجار میرفتیم، این را هم میدیدم که خودش هم بسیار ناراحت و شرمنده است و دلش نمیخواست، ولی درگیر شده بود و هیچ راهی نداشت. چندین راه را هم امتحان کردیم که به در بسته خوردیم و دوباره برگشت میخورد. در زندگی سختیهای زیادی از جمله مالی و از دست دادن فرزندم را تحمل کردیم که خیلی برایمان دردآور بود و اینها بیشتر باعث نابودی همسرم شده بود. در این میان من نیز با گذشت زمان دیگر طاقتم به نقطه صفر رسیده بود و حتی چندین بار دست به خودکشی زدم، چون نمیتوانستم درد و رنجم را حتی با خانوادهام در میان بگذارم، بار سنگینی به دوش میکشیدم و این باعث رنجش بیشتر همسرم میشد، ولی در منجلابی اسیر شده بود که برای آرام کردن خودش روز به روز بیشتر غرق میشد و اوضاع بدتر شده بود. خودم نیز دیگر دوست نداشتم بهخاطر حالی که همسرم داشت به جایی بروم و چون همسر و فرزندم را دوست داشتم، نمیتوانستم با بیخیال زندگیام را سپری کنم، به این پی برده بودم که اعتیاد تمام شدنی نیست و با خود میگفتم باید بسوزم و بسازم.
	تا اینکه لطف خداوند شامل حال ما شد و مسیر کنگره را در زندگی ما قرار داد، وقتی میدیدم که چقدر همسرم از این راه خوشحال است و در همان ابتدا که داروی OT را شروع کرد، تغییر را در او دیدم، خیلی خوشحال بودم و خدا را صدا میزدم که این راه پایان اعتیاد و ناامیدی ماست، تا مدتی بنا به دلایلی که خود در ذهنم داشتم با او به کنگره نیامدم، ولی بعد از مدت کوتاهی با اصرار مسافرم موفق شدم به در کنگره حاضر شوم. در جلسه اول که وارد کنگره شدم، آن روز را همیشه به یاد دارم که چقدر ناامید و بیانگیزه بودم، ولی در اینجا یاد گرفتم که در وهله اول مسیر زندگی صبر زیادی میخواهد و برای آرامش خودم باید غرورم را کنار بگذارم و در اینجا گوش به فرمان باشم تا بتوانم نور امید به زندگیمان برگردانم و در زندگی کنار همسر و فرزندم با کمک آموزشهای کنگره که برای من به معنی نور و امید هست، زندگیمان را از اعتیاد و ناامیدی نجات بدهم. آرامشی را که امروز دارم، هیچگاه نداشتهام و مطمئنم در هیچ جای دیگری هم پیدا نخواهم کرد.
	همسفر بودن لیاقت و صبری عظیم میخواهد. با تمام وجودم آرزو میکنم مسافرم که تمام عشق زندگی من است و نیز همه مسافران به رهایی برسند. در آخر خداوند را سپاس میگویم و این آرامش را مدیون بنیانگذار کنگره ۶۰ جناب مهندس دژاکام و همچنین عزیزانی که با جان و دل مایه میگذارند و عشق و محبت واقعی را نثار ما همسفران و مسافرانی میکنند که روزی زندگی خود را در تخریب و ناامیدی سپری میکردیم.
	
	
	نویسنده: همسفر نجمه رهجوی راهنما همسفر صدیقه (لژیون ششم)
	ویرایش و ارسال: همسفر مژگان رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون هشتم) دبیر دوم سایت
	همسفران نمایندگی خلیجفارس بوشهر
                                
                                    
                                    
                                        - تعداد بازدید از این مطلب :
                                        112