English Version
This Site Is Available In English

کنگره به ما آداب زندگی کردن، بخشش و گذشت را می‌آموزد

کنگره به ما آداب زندگی کردن، بخشش و گذشت را می‌آموزد

 

یازدهمین جلسه از دوره شصت و نهم کارگاه‌های آموزشی و خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی ابن‌سینا با استادی مسافر موسی ، به نگهبانی مسافر موسی و دبیری  علی و با دستورجلسه «جهان بینی در ورزش» دوشنبه 28مهر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷ آغاز به‌ کار کرد.

 

 

سلام دوستان، موسی هستم، یک مسافر. خدا را شکر می‌کنم که اجازه داد در این جایگاه خدمت کنم و آموزش ببینم. از نگهبان عزیز سپاسگزارم که به بنده اعتماد کرد و این حقیر را به عنوان استاد دعوت کرد. از مرزبان و ایجنت محترم و همه راهنمایان و خدمتگزاران سپاسگزارم که در این شعبه می‌آیم و آموزش می‌بینم.در مورد جلسه جهان‌بینی درورزش: در کنگره ۶۰، ورزش جزء همان سه ضلع مثلث درمان است که من و سایر مسافران باید آن را اجرایی کنیم. مهندس می‌فرمایند: کسی که سفر خود را آغاز می‌کند و اعلام سفر می‌کند، باید یک رشته ورزشی داشته باشد و این موضوع برای رسیدن به تعادل و حال خوب و درمان، بسیار کمک می‌کند.به یاد دارم دقیقاً ۹ سال پیش، باید صبح‌ها به اینجا می‌آمدیم و ورزش می‌کردیم. شروع کردیم و به آنجا رفتیم. اولین افرادی که در آنجا دیدم، ایروبیک کار می‌کردند و اولین کسی که دیدم آقای علی اکبر بود. مردی مسن به نظر می‌رسید، اما با وجود ۷۰ سال سن، جوان بود. اکنون ۷۹ ساله است و راهنمای سیگار است. آن زمان آقای ایمانی نیز بودند و در جلو ورزش می‌کردند. یادش بخیر!ما هفت سال در پارک طالقانی ورزش می‌کردیم و دقیقاً پس از هفت سال، مکان را تغییر دادیم. در این هفت سال، فکر نمی‌کنم بیش از سه یا چهار جلسه غیبت داشته‌ام، زیرا معمولاً خدمت داشتم. سه دوره خدمتی داشتم و تا به حال هیچ تنش یا برخوردی در آنجا ندیده‌ام. کسی حال دیگران را خراب نمی‌کند، کسی را ناراحت نمی‌کند یا دعوا نمی‌شود. اگر به پارک‌های دیگر بروید، غیرممکن است که در هر پارکی یک دعوا یا بحث و جدل نبینید. این، جهان‌بینی ورزش در کنگره را نشان می‌دهد که به ما آداب زندگی کردن، بخشش و گذشت را می‌آموزد.به یاد دارم زمانی که به آنجا می‌رفتم، سه ماه می‌رفتم و کنار می‌ایستادم. رشته ورزشی من کشتی بود، اما چون در سفر اول بودم، اجازه ورزش سنگین نداشتم. رفتم به سمت میز تنیس روی میز. سه ماه دور آن میز می‌چرخیدم تا به من اجازه دهند تنیس بازی کنم. خوب، آن زمان شرایط آنگونه بود، اما اکنون قوانین تغییر کرده است. اکنون قوانین به گونه‌ای است که تازه‌واردی که می‌آید – من خودم نگهبان تنیس بودم – اگر تازه‌واردی بیاید، اول میز را برایش خالی می‌کنم تا تازه‌وارد بازی کند و حالش خوب شود. اکنون کسی که والیبال بلد نیست، می‌آید داخل زمین والیبال و حتی اگر بازی را خراب کند، او را تشویق می‌کنیم و هیچ ایرادی ندارد. این موضوع به من آموزش می‌دهد که در کنگره ۶۰ چقدر به تعادل و حال خوب رسیده‌ام. ورزش چه تغییراتی در زندگی من ایجاد می‌کند؟ همه چیز به تدریج اتفاق می‌افتد.در اواخر سفر اول، دوومیدانی را شروع کردم. در اواخر سفر، ۱۶ کیلومتر در روز می‌دویدم. در مسابقات دوومیدانی دوره اول، نزدیک به ۷۵۰ نفر شرکت کننده بودند و من نفر شصتم شدم. بعضی‌ها به من خندیدند و گفتند: "نفر شصتم!" اما بیشتر آن‌ها از تیم ملی بودند و فقط یک نفر از کنگره جلوتر از من بود که از بچه‌های راگبی بود و نفر اول از کنگره بود. این به من چه آموزشی می‌دهد؟ به من یادآوری می‌کند که در کنگره همه چیز به من داده شده است.می‌خواهم موضوعی بگویم. با توجه به جایگاه خدمتم در لژیون سردار، می‌خواهم با اجازه نگهبان، دو دقیقه در مورد لژیون سردار صحبت کنم. چگونه اتفاق می‌افتد که یک مسافر سفر اول، سفر دوم یا حتی فرد آزاد – فرقی نمی‌کند – می‌آید داخل کنگره و می‌گوید: "چقدر خوب است، چند سال است مواد نمی‌کشیم!" یک مسافر سفر اولی می‌آید و می‌گوید: "در این دو ماه چقدر تغییر کردم! در خانه چقدر مرا تحویل می‌گیرند! احترام فامیل برایم چقدر بیشتر شده!" به خاطر این که آن تغییرات در ظاهر و حال او در دو ماه رخ داده است. یا یک مسافر سفر دومی می‌آید و می‌گوید: "من ۵ سال است مواد نکشیده‌ام، ۵ سال است سیگار نکشیده‌ام." این‌ها چقدر زیبا اتفاق می‌افتد. این در کنگره ۶۰، همان "باور در ناباوری" است. زمانی است که می‌گویی: "باور نمی‌کردم به این جایگاه برسم." چرا باور نمی‌کردی؟ در کنگره ۶۰، هر جایگاهی – جایگاه من – همه چیز باید داده می‌شد. کار و شغلم را تقریباً از دست داده بودم و نزدیک بود خانه‌ام را دست بدهم. اما زمانی که به کنگره آمدم و آموزش دیدم، حالا چگونه این را به شما بگویم؟خواسته من در تولد اولم با تولد سومی کاملاً متفاوت بود. خواسته من اصلاً برای خودم نبود. آن زمان آقای مهندس می‌خواستند دانشگاه کنگره ۶۰ تأسیس شود و خواسته من... الان در سایت رفتم و بعد از چند سال دیدم که خواسته‌های من هنوز آنجا است. هنوز یادم نمی‌رود که ثبت کرده بودم که خواسته من این بود که روزی دانشگاه کنگره ۶۰ تأسیس شود. و دقیقاً ۴ یا ۵ ماه بعد از آن، اولین پیامی که مهندس دادند، این بود: "هر کس خواسته‌اش پیش از موعد برای گلریزان است، می‌تواند قبل از گلریزان آن را انجام دهد." این اجازه را دادند. خدا بیامرزد اولین نفر را که اینجا مرزبان آقای عارف قیدار بودند. ایشان اولین نفری بودند که کارت کشیدند. حالا باور کردنش خیلی سخت است! مبلغ ۶ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان بود. من رفتم و ۶ میلیون تومان کشیدم. ۳۰۰ هزار تومان داشتم، خانواده دارم، کار داشتم، اما بدون هیچ تفکری این کار را کردم. چرا این کار را کردم؟ چون بزرگترین خواسته من در کنگره این بود. اکنون می‌بینم چقدر به تعادل رسیده‌ام، چقدر در زندگی‌ام پیشرفت کرده‌ام.می‌خواهم به اینجا برسم: در سفر دوم، گذرگاهی وجود دارد که اگر مسافران سفر دوم بخواهند از آن عبور کنند، باید بخشش و انفاق داشته باشند. متأسفانه زمانی که نام "رژیم سردار" می‌آید، همه علامت تعجب بالا می‌برند. اما اصلاً ماجرا به پول مربوط نیست! کنگره به پول من احتیاجی ندارد، اصلاً پول نمی‌خواهد. فقط می‌خواهد به من آموزش دهد: "موسی! انفاق کن، بگذر، ببخش." و اولین قدم، جبران خسارت به خانواده و جامعه است. اول باید اینها را یاد بگیرم: ببخشم. کوچکترین مسئله این است که ببینم آیا می‌توانم این چیزها را ببخشم تا بتوانم از مال خود ببخشم. اگر بتوانم این کار را انجام دهم، آن موقع می‌توانم انفاق کنم. خوب، این هم در آموزش‌های کنگره اتفاق می‌افتد.شاید فکر کنید پهلوانانی که هستند، همه میلیاردرند و وضع مالی خیلی خوبی دارند. نه، بگذارید مثالی برایتان بزنم: شخصی ۳۰ سال کارمند اداره بود و سپس پهلوان شد. با حقوق ۳۰ میلیونی آمد و پهلوان شد و در طول یک سال، هزینه پهلوانی خود را پرداخت کرد. می‌گفت: "بزرگترین اتفاقی که در این مسجد برایم افتاد، این بود که متعهد شدم و تعهدم را انجام دادم و پولم را پرداختم." چه اتفاقاتی افتاد؟ می‌گفت: "در حین انجام این کار، هنوز بازنشسته نشده بودم و به دنبال کار دیگری می‌گشتم. من اصلاً چیزی از تولید نمی‌دانستم، اما یک واحد تولیدی راه انداختم و زندگی‌ام بسیار رو به راه شد." در دومین دوره، زمانی که نگهبان پهلوانی او را تمدید کرد، او بازنشسته شده بود و ۶۰۰ میلیون تومان از شرکت به او پرداخت شده بود. ۵۰۰ میلیون آن را نقد کشیده بود، اما مهندس نپذیرفته بود و او آمده بود و همسفر شده و پهلوانی کرده بود.ببینید، چه اتفاقاتی می‌افتد که ما از آن‌ها خبر نداریم. همان "باور در ناباوری" است. روزی باور نمی‌کردم رها شوم و مسافر سفر دوم شوم. روزی باور نمی‌کردم سیگار نکشم. روزی باور نمی‌کردم وزنم پایین بیاید. روزی باور نمی‌کردم بتوانم روزی ۱۰ کیلومتر بدوم. همین‌ها باورنکردنی بودند. اما فرقی نمی‌کند، من باید قدم اول را بردارم. حالا هر چه هست، بقیه چیزها خود به خود درست می‌شود.امیدوارم این موارد همگی برای من آموزش باشد تا خودم بتوانم قدم‌های بزرگتری بردارم و به آن تعادل برسم. ممنونم که به صحبت‌هایم گوش دادید.

 

 

تنظیم و تایپ: مسافر احسان لژیون بیست و یکم

عکس: مرزبان خبری
نگارنده: مسافر حمید رضا لژیون دوازدهم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .