English Version
This Site Is Available In English

بارها در زندگی، ورزش را با جدیت آغاز کرده‌ام اما استمرار نداشتم، زیرا جهان‌بینی و نظم لازم پشت آن نبود (نمایندگی یاس اصفهان)

بارها در زندگی، ورزش را با جدیت آغاز کرده‌ام اما استمرار نداشتم، زیرا جهان‌بینی و نظم لازم پشت آن نبود (نمایندگی یاس اصفهان)

پنجمین جلسه از دوره شصت‌و‌پنجم سری کارگاه‌های آموزشی_ خصوصی خانم‌های مسافر و همسفر نمایندگی یاس اصفهان، با استادی ایجنت محترم مسافر نیکی، نگهبانی مسافر لیلا و دبیری مسافر فرزانه، با دستور جلسه‌ی «جهان‌بینی در ورزش»، روز شنبه ۲۶ مهرماه ۱۴۰۴، رأس ساعت ۱۳:۴۵ آغاز به کار نمود.

سخنان استاد
:
سلام دوستان، نیکی هستم، یک مسافر.

خداوند را شاکرم که بار دیگر در این جایگاه قرار گرفتم. از گروه مرزبانی و نگهبان عزیز سپاسگزارم. برای جلسه‌ی امروز دو موضوع داریم: دستور جلسه‌ی اول «جهان‌بینی در ورزش» و سپس تولد یک‌سالگی رهایی خانم سحر عزیز است. خوشحالم که امروز با دستور جلسه‌ی «جهان‌بینی در ورزش» در خدمت شما هستم.

من همیشه در زمینه‌ی ورزش با مشکل روبه‌رو بوده‌ام و در این مورد گره‌های درونی زیادی داشتم. بعضی از گره‌های درونی بسیار عمیق هستند و باز کردن آن‌ها زمان بیشتری می‌طلبد. برای من، ورزش یکی از همان گره‌ها بود. جالب است که تولد یک‌سالگی رهایم با دستور جلسه‌ی «جهان‌بینی در ورزش» هم‌زمان شده است. دو روز دیگر پنج‌سال از رهایی من می‌گذرد و تازه در این زمینه به بیداری و درک عمیق‌تری رسیده‌ام.

مثلث درمان متشکل از سه ضلع جسم، روان و جهان‌بینی است. اگر هرکدام از این اضلاع ناقص باشند یا به آن‌ها بی‌توجهی شود، درمان حقیقی اتفاق نمی‌افتد. این یک حقیقت انکارناپذیر است.

زمانی که فردی به‌طور منظم در کنگره حضور دارد، داروی خود را مصرف می‌کند، سی‌دی می‌نویسد، اما جهان‌بینی‌اش را تغییر نمی‌دهد و همچنان با همان رفتار، خلق‌وخو و شخصیت گذشته ادامه می‌دهد، مسلماً درمانی در کار نخواهد بود.

ضلع جسم خود شامل چندین پارامتر است. اگر بخواهیم پس از ده یا یازده ماه، جسم را بازسازی کنیم، فقط مصرف دارو کافی نیست. بلکه علاوه بر مصرف دارو، باید خواب تنظیم گردد، تغذیه درست رعایت شود، ورزش آغاز گردد و به وزن ایده‌آل دست یابیم تا بتوانیم جسم را بازسازی کنیم. بنابراین ورزش زیرمجموعه‌ی ضلع جسم از مثلث درمان در کنگره۶۰ است و با ضلع جهان‌بینی که یکی دیگر از اضلاع مثلث درمان است، ارتباط مستقیم دارد.

من بارها در زندگی، ورزش را با جدیت آغاز کرده‌ام اما استمرار نداشتم، زیرا جهان‌بینی و نظم لازم پشت آن نبود. خسته و ناامید می‌شدم چون انتظار نتیجه‌ی سریع داشتم و وقتی می‌دیدم آن‌چه می‌خواهم بلافاصله حاصل نمی‌شود، ورزش را رها می‌کردم.

گاهی ممکن است روزی خسته، بی‌حوصله یا افسرده باشم و انگار سیستم شبه‌افیونی بدنم درست کار نکند. کافی است از جا برخیزم، کمی ورزش کنم یا به پیاده‌روی بروم؛ بعد از یک ساعت، دیگر آن آدم قبل نیستم و انرژی‌ام بسیار بهتر شده است. پس خودِ ورزش به جهان‌بینی من کمک می‌کند و از طرف دیگر، جهان‌بینی در ورزش نیز به من یاری می‌رساند.

من از ابتدای سفرم در این زمینه گره داشتم و به دلیل نداشتن ورزش، حرکت من در بسیاری از مراحل کند شد. اکنون قدم‌های کوچک و مثبتی برداشته‌ام و ادامه می‌دهم و این برایم بسیار خوشایند است.

نکته‌ی مهم در سفر اول این است که ورزش نباید سنگین باشد و باید تعادل رعایت شود. باید با ورزش سبک، به جسم اجازه‌ی بازسازی داد تا در طول سفر دچار تنبلی و رکود نشود. این موضوع بستگی به مهارت فرد دارد که چگونه تشخیص دهد و عمل کند.

صحبت‌های استاد در مورد تولد یک‌سال رهایی مسافر سحر:

این تولد را خدمت جناب آقای مهندس و خانواده‌ی محترم‌شان، دیده‌بان محترم خانم‌های مسافر، سرکار خانم مونا، کلیه‌ی دیده‌بان‌ها، اسیستانت‌ها، کادر مرزبانی و تمامی اعضای کنگره تبریک عرض می‌کنم.

سحر دختری فوق‌العاده، صاف و زلال است و به‌معنای واقعی کلمه مرا رشد داد. فکر می‌کنم نقطه‌ی تحملم که با وادی نهم در ارتباط است، در کنار او بسیار رشد کرد. هدایت سحر کار ساده‌ای نبود و من همیشه از خداوند می‌خواستم کمکم کند تا بتوانم او را نگه دارم تا به درمان برسد.

تا شش یا هفت ماه از سفر اولش، در خواب عمیقی بود؛ به‌گونه‌ای که می‌توانم بگویم هیچ درکی از آمدن به کنگره نداشت. روزی سحر را به مرزبانی بردیم، انضباطی شد و با او صحبت کردیم. بعد از آن، انگار تحولی در او رخ داد؛ سحر رفت و سحر دیگری آمد. او بسیار تلاش کرد و من تا این لحظه تلاش و پشتکارش را دیده‌ام.

تاریکی‌ها با هم متفاوت‌اند و من نگاه ویژه‌ای به سحر داشتم. به‌خاطر شیطنت‌ها و رفتارهای خاصش، بارها با خودم می‌گفتم: «او را به مرزبانی می‌برم». اما هر بار که به لژیون می‌آمد، گویی کسی مرا میخکوب می‌کرد و ندایی درونم می‌گفت: «به او فرصت بده».

سحر از آن رهجوهایی است که فرصت‌های بسیاری به او دادم و هیچ‌گاه پشیمان نیستم. داشتن چنین رهجویی برایم افتخار است. راهنما عظمت روشنایی را در درون رهجو می‌بیند. سحر از آن افرادی بود که بندها و قفل‌های بسیاری بر دست و پایش داشت و باز کردن تک‌تک آن‌ها کار هرکسی نبود.

پیام تولد:

به شکوفه‌های فصل بهار با اطمینان بگویید در شصت درجه زیر صفر هم می‌رویند، این مشروط به اصولی است که ما را هدایت می‌کند.

خواسته‌ها:

خواسته‌ی اول: در دلشان گفتند.
خواسته‌ی دوم: امیدوارم هر جوانی که گرفتار بیماری اعتیاد است، راهش به کنگره باز شود.

اعلام سفر مسافر سحر:

راهنما: خانم نیکی_ آنتی‌ایکس مصرفی: گل، ماشروم، کتامین، الکل، ال‌اس‌دی، کوکائین، شیره، شیشه_ داروی درمان: OT_ مدت سفر: چهارده ماه_ مدت رهایی: یک سال_ ورزش در کنگره: والیبال

سخنان مسافر سحر در تولد یک‌سال رهایی:

سلام دوستان، سحر هستم، یک مسافر.

آن‌چه باور است، محبت است و آن‌چه نیست، ظروف تهی است. سپاسگزارم از جناب مهندس، خانواده‌ی محترم‌شان، دکتر امین، اسیستانت‌های محترم، کادر مرزبانی و راهنمای عزیزم خانم نیکی. اگر هزار بار دیگر هم راهم به کنگره باز شود و به گذشته بازگردم، باز هم انتخابم شما هستید، خانم نیکی. من از شما محبت و ازخودگذشتگی را آموختم. ممنونم که دست مرا رها نکردید و مانند مادری دلسوز، مراقب من بودید.

من تا شش ماه اول سفرم در خواب عمیقی بودم و فکر می‌کردم سفیدپوشانی که در کنگره هستند، برای تبلیغ آمده‌اند و باور نداشتم. اما اکنون با جان و دل قدر این لباس سفید و صندلی‌ای را که بر آن می‌نشینم، می‌دانم. در حال حاضر در بخش اوتی مشغول خدمت هستم. وقتی برگه‌های رهجویان سفر اولی و غیبت‌هایشان را می‌بینم، با خود می‌گویم: چرا قدر کنگره و سفر کردن را نمی‌دانند؟ من نه سال برده‌ی مواد مخدر بودم؛ فردی یاغی و غیرقابل کنترل. همیشه پس از هر تفریح و خوش‌گذرانی، در تنهایی خود را نفرین و سرزنش می‌کردم. پس از آخرین مشاجره و درگیری، تصمیم گرفتم به کنگره بیایم و تمام کارهای ضد ارزشی را کنار بگذارم.

اکنون در کنگره یک خدمت‌گزار هستم و از این بابت بسیار خوشحالم و خدا را شکر می‌کنم. دست آقای مهندس را در قلبم می‌بوسم، به‌خاطر بستر مقدسی که برای ما فراهم کردند.

خانم نیکی عزیز، شما به من صرفه‌جویی و قناعت را آموختید. من هیچ‌گاه سوار اتوبوس نشده بودم، اما اکنون برای حضور به‌موقع در کنگره، ساعت پنج صبح از خانه بیرون می‌آیم و این به‌خاطر عشقی است که شما به من آموختید. از هم‌لژیونی‌های عزیزم سپاسگزارم؛ بارها از آن‌ها آموزش گرفتم. از خواهرم ساره نیز ممنونم. شاید بارها با هم مشاجره کرده‌ایم، اما اکنون دعواهای ما در حد دو کلمه است و ختم به خیر می‌شود، زیرا در نهایت میان ما عشق وجود دارد. نگاه‌های ناامید پدرم مرا به سمت کنگره کشاند و از همین‌جا از ایشان عذرخواهی می‌کنم.

درمان و معجزه در مصرف نکردن تمام آنتی‌ایکس‌های من خلاصه نمی‌شود؛ بلکه معجزه‌ی واقعی، تعادل و نشستن من در این جایگاه در این لحظه است. خانم نیکی عزیزم، امیدوارم با انجام خدمت و گوش‌به‌فرمان بودن، شما را سرافراز کنم.

تایپ: مسافر مهناز، لژیون ۲۰
ویرایش: مسافر مینا، لژیون ۴
عکس: مرزبان خبری، مسافر مهری
بازبینی و ارسال: همسفر سولماز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .