دلنوشته مسافر علی از لژیون دوم
وقتی برای اولینبار به کنگره آمدم، هیچچیز با خود نداشتم؛ نه امیدی، نه آرامشی، تنها دستی خالی و دلی پر از ترس. اما امروز که به مسیرم نگاه میکنم، میبینم با دلی پُر برگشتهام؛ با قلبی که دوباره طپیدن را آموخته است. هیچکس مرا نجات نداد، فقط یادم دادند چطور خودم را پیدا کنم. من زندگی را گم کرده بودم؛ در تاریکی، میان گرههای سردرگم و بیپایان، سرگردان بودم.
اما در کنگره یاد گرفتم که راه درمان وجود دارد، راهی که هرگز باور نمیکردم در این دنیا پیدا شود. آموختم چگونه زندگی کنم، چگونه بیندیشم، و چگونه آرامآرام از مسیر اشتباه به صراط مستقیم بازگردم. پیش از آمدن به کنگره، تصور میکردم تفکر یعنی همان حرفها و خیالهایی که در ذهنم میگذشت؛ اما اینجا فهمیدم تفکر یعنی حرکت در مسیر درست.
کنگره برای من فقط یک مکان نبود، خانهای بود که در آن دوباره متولد شدم. جایی که یاد گرفتم «رهایی» یعنی آرام گرفتن در آغوش زندگی. یاد گرفتم اشتباه کردن پایان راه نیست؛ میشود زمین خورد، اما باید دوباره برخاست.
آمده بودم فقط از تاریکی بیرون بیایم، اما در این مسیر، خودِ گمشدهام را پیدا کردم. در کنگره فهمیدم امید واقعی وجود دارد، محبت حقیقی وجود دارد؛ فقط کافیست چشم دل را باز کنی و بخواهی آن را ببینی.
رهایی یعنی همین…
آرامش داشتن، بدون ترس، بدون قضاوت.
کنگره جایی است که خیلیها مثل من دوباره زندگی را از نو آغاز کردهاند. و من امروز با تمام وجود، سپاسگزارم از جناب مهندس حسین دژاکام، بنیانگذار کنگره ۶۰، که با عشق و دانایی، چراغی در تاریکی زندگی ما برافروختند.
از راهنمای عزیز و مهربانم، آقا سعید از لژیون دوم، که با صبر، محبت و آگاهی، قدمبهقدم همراهم بودند، از صمیم قلب تشکر میکنم.
از اینکه به صحبتهایم توجه کردید، سپاسگزارم.
(گروه سایت نمایندگی لوئی پاستور)
- تعداد بازدید از این مطلب :
84