پایان هر نقطه، سرآغاز فصلی دیگر است. امروز که این دلنوشته را مینویسم، بعد از سالها به مکانی امن دعوت شدم که هرگز فکر نمیکردم تا این اندازه در حس و حال زندگیام تأثیر بگذارد. خدا را شکر میکنم که اذن ورود به این مکان مقدس را به من داد و از مسافرم که مرا به اینجا دعوت کرد، بسیار سپاسگزارم. چند سالی بود که مسافرم میگفت برای درمان اعتیاد به کنگره میروم و از خوبیهای این مکان پر از عشق برایم تعریف میکرد. اما من هیچ درکی از این موضوع نداشتم و باورم نمیشد جایی وجود داشته باشد که بتواند به مصرفکنندگان آرامش بدهد و آنها را درمان کند. مسافرم خیلی اصرار میکرد که من هم همراهش بیایم و میگفت خانمهای زیادی در کنگره حضور دارند و این مسیر تأثیر زیادی بر اخلاق و روحیهشان گذاشته است.
اما من جدی نمیگرفتم و با خودم میگفتم: تو فقط میخواهی کار خودت را توجیه کنی و مرا هم به جلسات مصرفکنندگان بکشانی! خلاصه یک روز با خود گفتم: «هم فال است و هم تماشا، بروم ببینم چه جایی است!» روزی که آمدم، بغض گلویم را گرفته بود و مدام با خودم میگفتم: گر آشنایی ما را ببیند، آبرویمان میرود! اما در کنگره، همه بامحبت و لبخند با من رفتار کردند و با آغوشی گرم از من استقبال کردند. کمکم دلم گرم شد و ترسم از بین رفت. الان، با اینکه هنوز در میانهٔ راه هستم و حتی رهایی ۴۰ سیدی هم نگرفتهام، حس میکنم چیزی در وجودم در حال شکلگیری است؛ انگار فصل جدیدی از زندگیام آغاز شده است. حالا دوست دارم به همه محبت کنم و تا جایی که میتوانم کسی را قضاوت نکنم. امیدوارم در این مسیر، با آموزشهای راهنمای خوبم پایدار بمانم و بتوانم به دیگران خدمت کنم.
نویسنده: همسفر بهناز رهجوی راهنما همسفر مانیا (لژیون دوم)
ویراستاری: همسفر پریسا رهجوی راهنما همسفر ستاره (لژیون چهارم)
رابط خبری: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر کبری (لژیون سوم)
ارسال: همسفر مونا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی البرز کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
196