دلنوشتهای از مسافر مهدی لژیون هفتم.
سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر. برمیگردم به عقب نگاه میکنم و میبینم که چقدر قوی بودم تا امروز و چقدر حق دارم که خسته باشم چقدر حق دارم دلم،شانهای برای تکیه دادن بخواهد. به عقب نگاه میکنم متعجب میشوم که این سخت سنگلاخ ناهموار را من بودهام که با گامهای کوچک پیمودهام من بودم که با تمام مشکلات جنگیدهام. به عقب نگاه میکنم خود را میبینم که در مسیری تاریک و سرد زانو زده و با دستان لرزان اشکهای خود را پاک میکنم دوباره بلند میشوم و با تمام درد و رنج خستگیام ادامه میدهم و همچنان امید دارم،خودم،خودم را در آغوش میکشم و به خودم افتخار میکنم. به خودم میگویم بجنگ جنگجوی من دست از تلاش برندار و به همراهی پروردگار و دستان پرمهر مهندس که پدرانه هوای تویی که در تاریکترین لحظات جهانت بودهای کمک کردند و رهایت نکردند. بلند شو به جلو برو و حرکت کن،حال ایمان دارم که (با حرکت راه نمایان میشود) با تشکر.
تهیه و تنظیم: گروه خدمتگزان سایت شعبه دنا شهرضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
75