" به نام قدرت مطلق الله "
سلام دوستان، مهدی هستم، مسافر :
هر لحظه خدا را شکر میکنم...
روزی در اوج کار و موفقیت، احساس کردم با چیزی آشنا شدهام که حس خوبی به من میدهد...
با دوستان مینشستیم، دود، چای نبات، صحبتهای شیرین و تعارفهای «چاکرم، نوکرم»... با کسانی که فقط ظاهرِ دوست داشتند.
بهبه... تا آن زمان چه اشتباهی میکردم؛ صبح تا شب کار، نه تفریحی، نه استراحتی، نه آرامشی.
خلاصه، تفریح را آغاز کردم و تنبیه را ادامه دادم.
راستش را بخواهید، نشئگی را نفهمیدم ولی خماری را بهخوبی درک کردم.
چند بار گفتم از شنبه دیگر مصرف نمیکنم... اما ۱۷ سال طول کشید... خدایا، ۱۷ سال!
دیگر از آن آدم موفق و خوشحال خبری نبود...
در اثر افکار افیونی و اعتماد بیجا به فردی اشتباه، تمام زحماتم بر باد رفت و گرفتار دادگاه شدم...
در میان فامیل و آشنایان نیز کنایهها و نگاهها تغییر کرده بود...
مقابل من، کوهی از مشکلات کوچک و بزرگ، کارهای عقبافتاده، درماندگی و... ناامیدی.
افسوس، نه راهی در پیش بود و نه انگیزهای برای تغییر...
در سالهای آخر، با این دعا که فردا از خواب بیدار نشوم، به خواب میرفتم...
دعایی که مستجاب نشد...
اما دعای دیگری هم داشتم؛ زمانی که شروع به مصرف میکردم، از خدا میخواستم: «خدایا، خودت راه نجاتی نشانم بده.»
وقتی برادرم میثم گفت بیا کنگره ۶۰، با بیمیلی و ناامیدی گفتم: «باشد، حالا یک روزی میآیم. فعلاً تمایلی به ترک ندارم، ولی اینکه عمری در حسرت مواد باشم... فعلاً مصرف کنم بهتر است.»
اما به هر شکل، در یک روز گرم تابستان، با همکاری پسرعمویم، مرا به شعبه شهرری کشاندند.
تحمل جلسه عمومی برایم دشوار بود و صحبتهای اولیه آقای فتحالله (راهنمای تازهواردین) برایم در حد شوخی بود، ولی در ادامه چیزهایی گفت که سالها بهدنبالش بودم...
جرقهای در ذهنم زده شد و لحظهبهلحظه مشتاقتر، صحبتهای ایشان را گوش میدادم.
در جلسه دوم، دیگر بحث ترک و درمان برایم مطرح نبود؛ فقط مشتاق آموزش درس زندگی بودم.
عجب جایی آمدهام.
خدایا شکرت.
از... ناامیدی... به روزنهای از امید.
امروز که یک سال و نیم از آن روز گذشته، چه تغییرات عمیقی...
- از مصرف مواد به قطع مواد
- از خواب ساعت ۳ نیمهشب به خواب ساعت ۱۱ شب
- از بیدار شدن ساعت ۲ بعدازظهر، به ساعت ۶ صبح
- از یکجا نشینی به ورزش
- از همنشینی با مواد، به همنشینی با کتاب
- از تاریکی به روشنایی
- از جهل به دانش
- از خودخواهی به خودشناسی
از... ناامیدی... به امیدواری.
خدا را شکر.
امروز در حال مبارزه با عواقب اشتباهات گذشته هستم، ولی با یک نقشه راه... نقشهای که راهنمایی که خود مسیر را پیموده، سخاوتمندانه در اختیارم قرار داده...
گفته است که اگر در مسیر مثبت حرکت کنی، کمک نیروهای مثبت و الهی را خواهی داشت.
روزی فکر میکردم کوه مشکلاتی که در طول سالها ایجاد کردهام، باید یکشبه حل شود و ناتوان و ناامید بودم، اما راهنما میگفت: «مشکلاتی که بهتدریج به وجود آمدهاند، باید بهتدریج هم حل شوند.»
بهقول آقا حسام: «وقتی مسیر درست را طی کنید، مشکلات از سر راه شما برداشته خواهند شد.»
مشکلات همیشه وجود دارند؛ تنها کسی که مشکلی ندارد، انسان مرده است.
امروز میدانم که بزرگترین حیله، صداقت است...
و بهترین راه، راه راستیست...
تنظیم و ویراستار: مسافر رضا از لژیون چهاردهم
- تعداد بازدید از این مطلب :
132