English Version
This Site Is Available In English

دلنوشته زیبای مسافر بابک

دلنوشته زیبای مسافر بابک

سلام دوستان، بابک هستم، یک مسافر از لژیون هفتم.

من نیز مانند بسیاری از مصرف‌کنندگان، گیج و سرگردان در کوچه‌های اعتیاد گم شده بودم. برای فرار از مشکلات و واقعیت‌ها مصرف می‌کردم تا زندگی کنم، و زندگی می‌کردم تا مصرف کنم. من که پیش از شروع مصرف دائمی، برای زندگی، پیشرفت و موفقیت می‌جنگیدم، به انسانی تبدیل شده بودم که حتی در بدترین کابوس‌هایم نیز تصورش را نمی‌کردم.

من که مواد را به مهمانی‌ها، شمال، ویلا و مکان‌های خوشایند می‌بردم، حالا مواد مرا به خرابه‌ها و بیغوله‌ها کشانده بود. پسر، چه فکر می‌کردیم و چه شد... همان کسی که در میان فامیل و همسایه‌ها به عنوان فردی درس‌خوان، سالم و پرتلاش شناخته می‌شد، حالا می‌گفتند بابک معتاد شده است. این حرف‌ها مرا به تنهایی بیشتر سوق می‌داد و حتی به خودکشی فکر می‌کردم.

تقریباً همه راه‌ها را برای بازگشت به زندگی امتحان کرده بودم: انواع کمپ‌ها، کمپ‌های اجباری، ترک سقوط آزاد، درمان‌های خانگی... اما هیچ‌کدام نتیجه نداد. البته نام کنگره ۶۰ و جناب مهندس دژاکام را شنیده بودم که با شربت تریاک و روشی خاص، بیماری اعتیاد را درمان کرده‌اند. اما آن‌قدر در عمق تاریکی فرو رفته بودم که نمی‌توانستم قدمی بردارم.

با این حال، همیشه حسی درونم زمزمه می‌کرد که تو به زندگی بازخواهی گشت. چون به واسطه اعتیاد، به کسی آسیبی نرسانده بودم و تنها خودم را سوزانده بودم. صادقانه بگویم، زمانی که خانواده اصرار کردند به کنگره ۶۰ سری بزنم و ببینم چگونه است، نیروهای منفی یا مانع می‌شدند یا القا می‌کردند که "برو، ده ماه شربت بخور، در کنارش هر چیز دیگری خواستی مصرف کن، کسی نمی‌فهمد، خانواده هم راضی هستند."

تا اینکه با کمک خانواده به کنگره آمدم. پس از دو ماه، تمام افکار منفی، حال بد و ناامیدی از بین رفت. با رعایت اصول، نظم و فرمان‌برداری، پس از ده ماه و بیست روز رها شدم. باز هم، چه فکر می‌کردیم و چه شد...

ساختارها ساخته شده بودند و منتظر من بودند تا بروم، برسم و آن‌ها را خلق کنم. زیرا دنیا چیزی جز چرخه‌ای از محبت و خدمت نیست. 🌹

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .