چه چیزی می تواند از این زیباتر باشد که قدم در راهی بگذاری که همراهی انسانی دردمند و گمکرده راهی را داری و باید چراغ راه شوی تا به روشنایی برسد.
چهار سال گذشت؛ چهار سالی که نه تنها برای رهجوهایم فرصتی برای تغییر و ساختن زندگی تازه بود؛ بلکه برای خودم نیز مدرسهای بزرگ از عشق، صبر، مسئولیتپذیری و رشد شد. روزهایی پر از تجربههای شیرین و گاهی دشوار که هر کدامشان نشانهای از لطف خداوند و برکتی از حضور در این مکان مقدس بود.
اگر بخواهم از تجربه خود در طی این سالها بگویم؛ باید برگردم به چهار سال قبلتر که با آمدن به کنگره۶۰، نه تنها نگاه من به تمام آنچه وجود دارد، از هستی و عالم گرفته تا آدمها، رفتارها و شخصیتهای آنها تغییر کرد؛ بلکه شکل فکر کردن من هم تغییر کرد و همین باعث شد که در دوره راهنمایی باری به هر جهت از هر درس و نکتهایی به راحتی گذر نکنم و به شدت با این نوع عملکرد که رهجو فقط بیاید و سیدی و مطالب را طوطی وار بگوید و برود مخالف بودم؛ گویی دوران درس، مدرسه و بیحاصل ماندنها برایم تداعی میشد؛ بنابراین دو اتفاق نتیجه این نوع دیدگاه شد؛ یکی اینکه لژیون آرامآرام پیش میرفت و از طرفی تغییر در عملکرد رهجو، ذرهذره به آسانی پدیدار میشد. بارها شاهد بودم که چگونه رهجوی ناامید و خسته، با تلاش و حرکت در مسیر آموزش، دوباره جان میگیرد و امید در چشمانش روشن میشود.
راهنما بودن برای من تنها هدایت دیگران نبود؛ بلکه فرصتی شد تا عمیقتر خود را بشناسم. آموختم که عشق یعنی شنیدن بیقضاوت، صبر یعنی ایستادن در کنار دیگری حتی وقتی که توانش اندک است و ایمان یعنی باور داشتن به معجزه تغییر و در نهایت راهنما بودن یعنی همیشه شاگرد ماندن است. امروز که به گذشته نگاه میکنم، میبینم هر اشک، هر لبخند و هر تجربه، قطعهای از پازل زیبای این سالهاست. هیچکدام بیهوده نبود؛ حتی لحظات سختی که گاهی مرا خسته میکرد؛ ولی در نهایت مرا قویتر ساخت.
همیشه برای لژیون شعاری تعیین کرده بودم که هر رهجو بایستی به آن عمل میکرد؛ اگر هم روزی اجرای آن را فراموش میکرد به او یادآوری میکردم که تا آنچه گفته را میشود اجرا نکند، منتظر نتیجه متفاوت از قبل نباشد؛ زیرا تا الان با فرمان فکر خود حرکت کرده و نتیجه را هم میبیند، اما اگر چیزی متفاوت میخواهد باید به آنچه درس است عمل کند و لاغیر.
رهجو باید به این درک میرسید که خداوند، هستی و سیستمی که در آن قدم نهاده به درستی کار خود را انجام میدهد و اگر من خواستهایی دارم و به آن نمیرسم؛ ایراد از من است که دریافت نمیکنم. چرا دریافت نمیکنم؟ چون آماده نیستم، ایمان ندارم و خود را برای دریافت آماده نمیکنم. باید برای او یادآوری میشد که بارها و بارها درها را کوبیده است و نشده و چرایی این نشدنها را باید با عمق جان درک میکرد؛ زیرا گاهی هنوز برای او محرز نشده بود که با عمل به دانستهها و ایمان صدرصد، آن تغییر ذهنیت و باور صورت میگیرد و حال و احساس او خوب میشود.
چرا دریافت نمیکنم؛ چون شک دارم، آرام و قرار ندارم، ترس دارم، منیت دارم، ذهن آشفته و ترمزهای ذهنی دارم و الحق و الانصاف در تمام درسهای جناب مهندس حسین دژاکام و استاد امین دژاکام، به تکتک اینها پرداخته شده است و تلاش شده که با نمادهای عینی، الگوگیریهای مناسب و بررسی نشانهها، روز به روز برق امید در چشمان رهجو بتابد و بفهمد که اول از هر چیزی و به هر طریقی که شده باید به آرامش درون برسد؛ چراکه اگر آرامش بگیرد، هدایت میشود.
پاداش تمام این سعی، تلاشها و دیدن نتایج، چیزی شد که شاید کمتر کسی بتواند در مخیلهاش بگنجاند که چنان ایمان به خدا در من قوی شد که در پناه همین ایمان، روزهایی که من هم مثل همه، با حادثهها و سختیها روبهرو شدم؛ ولی نتوانست مرا بشکند و این کم چیزی نیست که از تجربه درسهای استاد گرانقدر بدست آوردم. اگر بخواهم به نوشتن ادامه بدهم، بسیار بسیار باید بنویسم که تازه بتوانم سر سوزنی از تجربه و احساسهای خوب را بازگو کنم که طی گذر از این روزها، هر روز من معنای تازه به خود میگرفت.
در کنار تمام درسها، رهجو بایستی توانایی حل مسئله و تجزیه و تحلیل مسائل را یاد میگرفت که اگر این اتفاق در رهجو میافتاد؛ نه فقط برای درمان اعتیاد، بلکه در هر فراز و نشیبی از زندگی، میتوانست مشکلات را حل کند. کدام مشکلات؟ مشکلاتی که خود من در نودونه درصد مواقع، ناخودآگاه برای خود، به خاطر افکار، رفتار، گفتار و باورهای نامناسب درست کردم؛ یعنی بدانم هر آنچه اتفاق میافتد، بهواسطه آن چیزی است که از قبل فرستادم؛ بنابراین در ابتدا بپذیرم که خود خالق هر اتفاقی در زندگی هستم و اگر مشکلی وجود دارد، مسبب آن خودم هستم و حال باید چه کار کنم.
با دانستن این نکته که زندگی یک دانشگاه است؛ درسهای هر ترم، پیشنیاز درسهای ترم بعد است و اگر از درسی رد شوی، هفتاد سال هم در این دانشگاه بمانی، تنها همان درس برایت ارائه میشود و از این درس خلاص نمیشوی؛ مگر آن را بیاموزی. اگر از مشکل فرار کنم یا سرپوش بگذارم یا صورت مسئله را پاک کنم؛ قطعاً دوباره به آن مشکل برمیخورم و به مرحله بعدی و بهتری نمیرسم؛ زیرا تنها راه این است که اینگونه فکر کنم و نگاهم این باشد که اگرچه اتفاقی به ظاهر خوب نیست اما میتواند به نفع من باشد و خیری در آن وجود دارد؛ به شرطی که درس آن را بگیرم و وارد فضای شکایت، گله کردن و فضای جنگ و دعوا، غر زدن و نگران شدن نشوم و بدانم خداوند همیشه برای ما خوبی و خیر میخواهد و با این کنترل ذهن، حتما درهای رحمت بسیاری به روی من باز میشود.
در نهایت به تجربه کاملاً متوجه شدم، تنها کاری که یک رهجو باید انجام دهد؛ کار کردن مداوم بر روی خود و نظارت و کنترل ورودیهای ذهنش است؛ بدین معنی که هر چیزی را نشنود، هر چیزی را نبیند، هر چیزی را نگوید و در نتیجه احساس را آلوده نکند و سپس قطع افکار منفی در لحظه ورود؛ چرا که افکار مثبت کاری به ما ندارند و این افکار منفی هستند که باید متوقف شوند وگرنه ذرهذره بهمنی خواهند شد که ما را به ورطه نابودی میکشانند.
میخواهم در پایان بگویم: اکنون که به پشت سر نگاه میکنم؛ این چهار سال را نه صرفاً یک خدمت، بلکه هدیهای آسمانی میبینم که به من داده شد. مسیری که ادامه آن همچنان پر از تجربههای تازه و نور خواهد بود. از خداوند سپاسگزارم که این فرصت را دراختیارم گذاشت و از کنگره۶۰ که خانه امن و مأمن عشق و دانایی برای همه ماست.
نویسنده: راهنما همسفر حکمت (لژیون نوزدهم)
ویرایش و ارسال: همسفر پگاه رهجوی راهنما همسفر شهین (لژیون دهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شیخبهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
183