روزی ناامید از همهجا، خداوند راهی را به من نشان داد؛ راهی که سالها به دنبالش بودم؛ مکانی به من معرفی شد که با تمام جاهایی که تا آن روز رفته بودم، متفاوت بود، وقتی وارد آن مکان شدم، حس پاکی و آرامشش را با تمام وجود لمس کردم؛ مکانی مقدس که انسانهایش از جنس نور و امید بودند.
وقتی وارد شدم، همه شالهای سفید بر سر داشتند و عدهای شالهای زرد، سبز و نارنجی بر گردن آویخته بودند؛ افرادی با شال نارنجی توجهم را جلب کردند، چون میدیدم همانند استادهایی مهربان، عدهای از افراد دورشان نشستهاند و آنها با لبخند و صبوری به حرفهایشان گوش میدهند، امید میبخشند و راهنماییشان میکنند.
از دور نظارهگر بودم و به صحبتهایشان گوش میدادم، با اینکه خیلی از حرفهایشان را نمیفهمیدم، اما هر چه بود، سخن از عشق، امید و ایمان بود.
آری، آنها راهنماهایی بودند که با عشق و بدون هیچ چشم داشتی خدمت میکردند؛ با خود میگفتم، خدایا! مگر میشود کسی بدون هیچ بهایی در خدمت انسانها باشد؟ اینها فرشتههایی هستند که خداوند بر روی زمین قرار داده تا انسانها را از خواب سنگین غفلت بیدار کنند و از تاریکی به سوی نور و روشنایی هدایت نمایند.
من نیز در ظلمت و ناامیدی غرق بودم، پس باید در کنار استاد و راهنمایی قرار میگرفتم که آنچه را سالها کسی به من نیاموخته بود، آموزش دهد؛ اکنون که مسیر درست را یافتهام، باید تمام دانستههایی را که پیشتر با آنها نتوانستم زندگیام را بسازم، پشت در این مکان مقدس (کنگره۶۰) بگذارم و با ظرفی خالی وارد شوم؛
تا به مرور زمان، این ظرف را از دانش، آگاهی و دانایی پر کنم و در زمان مناسب، آنها را به کار بگیرم.
آری، راه به ظاهر سخت بود اما وقتی با حس خود راهنمایم را انتخاب کردم و در کنارش قرار گرفتم، مسیر آسانتر شد؛ پلهپله تغییر کردم و توانستم دید و نگاهم را نسبت به زندگی، خانواده و هستی دگرگون کنم؛ اینجا بود که به آرامش نسبی رسیدم و این یعنی آموزش درست جهانبینی.
راهنمای عزیزم، خانم بدریه، بانویی صبور و مهربان بودند؛ چهار سال در خدمت من و دیگر رهجوهایی بودند که در اوج ناامیدی به کنگره آمدند و در کنار ایشان آموزش گرفتند، رشد کردند و به رهایی و حال خوش رسیدند.
چهار سال چه زود گذشت...؛ تبریک میگویم این چهار سال خدمت عاشقانه و بیمنت شما را، هیچ وقت زحمات و مهربانیهای شما را فراموش نخواهم کرد.
از صمیم قلب از تمام تلاشهایی که برای من انجام دادید، سپاسگزارم؛ من از شما صبر، مهربانی، عشق و گذشت را آموختم؛ امیدوارم برکت این خدمت در زندگی شما جاری باشد و همیشه دعاگویتان خواهم بود.
نویسنده: راهنما همسفر شهناز (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر سما رهجوی راهنما همسفر مولود (لژیون یازدهم) دبیر دوم سایت
همسفران نمایندگی اروند آبادان
- تعداد بازدید از این مطلب :
61