English Version
This Site Is Available In English

دنیای رنگی

دنیای رنگی

همسفر احترام (لژیون دوازدهم)

خدا را شاکر هستم که اجازه‌ ورود به کنگره را به من داد تا آموزش بگیرم. من هم با کوله‌باری از ناامیدی، منیت، کینه، نفرت و ترس از آینده وارد کنگره شدم، برای درمان مسافرم. اما با سفر کردن و دریافت آموزش به ضد ارزش‌های خود پی بردم و با گره‌هایی که در تاریکی زندگی، طی این سال‌ها به دست و پای خود زده بودم، آشنا شدم. گره‌هایی که اجازه نمی‌دادند تا شیرینی بهترین لحظات زندگی‌ام را بچشم و حس خوب را تجربه کنم.

در زندگی‌ام اتفاقات خوب بود؛ اما آن‌قدر حس‌های من آلوده بود که هیچ‌وقت ندیدم و حس نکردم. با سفر کردن، کم‌کم از ضد ارزش‌ها دور شدم و در لژیون ویلیام، ذره‌ذره سیستم‌ایکس من درست شد و از آن روزنه‌‌های کوچک، نوری از امید به سمت من روانه شد.

من بهترین حس‌ها را در کنگره دریافت کردم و روزی که شال راهنمایی ویلیام را از دستان پرمهر خانم آنی کماندار گرفتم، احساس کردم دیگر روی زمین نیستم و این یکی از بهترین حس‌هایی بود که تجربه کردم. این حال خوب را مدیون آقای مهندس و خانواده‌ بزرگوار ایشان هستم و امیدوارم خدمتگزار خوبی برای کنگره باشم.


همسفر راضیه (لژیون دوازدهم)

من هم مثل تمام دختران سرزمینم با کلی ذوق و شوق لباس سفید پوشیدم و با رویاهای شیرینی که در سر داشتم، وارد زندگی مشترک شدم؛ اما شادی من فقط دو روز دوام داشت و دنیای رنگی‌مان خیلی زود به دنیایی تاریک تبدیل شد. هر روز فاصله‌ بین ما بیشتر می‌شد، دعوا و مشاجره، ناپدید شدن‌های ناگهانی، بوی سیگار و رفتارهای عجیب اطرافیان، من را مشکوک کرده بود. تنها چیزی که باعث ادامه‌ این زندگی می‌شد، عشق و علاقه‌ من و همسرم به یک‌دیگر بود؛ اما من مطمئن شده بودم که همسرم اعتیاد دارد و این موضوع روز‌به‌روز من را از لحاظ روحی دچار مشکل می‌کرد.

چند ماه گذشت تا اینکه به طور اتفاقی، در وسایل همسرم جزوه‌های کنگره را دیدم؛ اما او هر جایی که اسم کنگره نوشته شده بود، پاره کرده بود تا من متوجه نشوم. خیلی سردرگم بودم و با خودم می‌گفتم: «خدایا، این چه بلایی است؟» اما در دل، نوری از امید را احساس می‌کردم.

با گذشت شش ماه از سفرش و با کمک یکی از دوستان‌، من نیز وارد کنگره شدم. آنجا بود که متوجه شدم من همسفر هستم و او مسافر. وقتی با کنگره‌۶۰ آشنا شدم، فهمیدم اولین قدم پاک‌سازی وجودم است تا از تاریکی‌ها و جنون‌های درونی‌ام رها شوم و بتوانم همسفر خوبی برای مسافرم باشم.

من با خودم عهد بسته بودم که اجازه ندهم هیچ‌کس به دنیای دونفره‌ و تاریک‌مان وارد شود. در پایان سفر مسافرم و روزهای پایانی سفر اول خودم، متوجه آمدن همسفر کوچولوی‌مان شدم که در راه بود. اکنون می‌دانم که زندگی جاری‌ است. دوست دارم دخترم را طبق آموزش‌ها و سی‌دی‌های کنگره تربیت کنم.

از آقای مهندس، استاد امین و راهنمای خوبم همسفر معصومه بابت دنیای رنگی امروزم سپاسگزارم و خدا را شاکرم.


رابط خبری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون دوازدهم)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون اول)
ویرایش: همسفر مرجان رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون اول) دبیر اول سایت
تنظیم و ارسال: همسفر نجمه رهجوی راهنما همسفر صنم (لژیون نهم) نگهبان سایت
همسفران شعبه حسنانی تهران

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .