همسفر زهرا، همسفر اکرم، همسفر مریم، همسفر وجیهه و همسفر مهدیس رهجویان راهنما همسفر زهره (لژیون نهم) در دلنوشته های خود نوشتند:
همسفر زهرا:
مطلبی که از گذشتهها بوده و همه در مورد آن صحبت میکنند، عشق و محبت است. عشق میتواند به تمام هستی یا به گیاهان و موجودات و انسانها باشد. من زمانی که برای اولین بار وارد کنگره۶۰ شدم، متوجه شدم بهجای دست دادن و روبوسی کردن در کنگره۶۰ همدیگر را در آغوش میگیرند، این کار برای من بسیار دلنشین و قشنگ بود.
من معنی واقعی عشق و محبت را زمانی درک کردم که دیدم اعضای کنگره۶۰ بدون گرفتن حقوق و مزایا با تمام وجود زحمت میکشند تا عشق نباشد، چگونه اینقدر آدمها در کنگره۶۰ ماندگار میشوند و بدون هیچ نوع چشمداشتی خدمت میکنند؟ ما در کنگره۶۰ به این باور رسیدهایم که با خدمت کردن حالمان خوب میشود و میتوانیم حال دیگران را نیز خوب کنیم.
همسفر اکرم:
بهنام مادر که اولین عشق است. زلالترین و نابترین عشق را از مادر یافت میکنی. کودک با چشمانی گریان اولین چیزی که میبیند چشمهای مشتاق و آغوش گرم مادر است که او را آرام میکند.
من از زمانی که چشم باز کردهام، فقط مادرم را دیدهام که برای ما جانفشانی میکند. مادرم در اوج جوانی، در چهل سالگی میبایست هم مادر میبود هم جای پدر را پر میکرد. پدرم بر اثر بیماری فوت کرد و مادرم تنها شد و من فقط چهار ماهه بودم که مادرم مجبور شد هم کار کند هم خانه را اداره کند. مادرم با تمام وجودش محبتش را از ما دریغ نکرد. هر روز که من بزرگتر میشدم، مادرم پیرتر میشد و من بیشتر عاشقش میشدم. عاشق نماز خواندنش بودم، با یک سادگی و آسودگی نماز میخواند که همه را محو خود میکرد. گاهی ساعتها میخکوب مادرم میشدم. حمد را میخواند چهار بار قُل هُوَ الله را تکرار میکرد.
یکی از بهترین لحظات عمرم نماز عید فطر بود. دوست داشت سحر بلند شویم و با هم به نماز عید برویم. بعد از نماز، به خطبه که میرسید، از جایش بلند میشد. من میگفتم مامان باید حتماً خطبه را گوش بدهیم؟ میگفت: من متوجه نمیشوم چه میگویند و میخواهم بروم بخوابم تو بمان! وقتی به خانه برمیگشتم، میدیدم نه تنها نخوابیده، بلکه نان تازه خریده و صبحانه مفصل آماده کرده و کنار سفره منتظر ما نشسته است.
عشق همانند گرما و سرما میباشد و برای انسان لازم و واجب است. مانند انسانی که در سرمای سیبری یک مکان امن و گرم او را نجات میدهد. عشق و محبت به ظاهر نیست. تصفیه، پالایش، هرس کردن و دوری از ضد ارزشها بسیار مهم است. آن وقت است که سه عنصر عشق یعنی: سایه، حس و جاذبه پدیدار میشود، به فرموده عزیزی که میگفت: عشق آن نیست که وقتی معشوق را دیدی دلت بلرزد، عشق آن است که وقتی معشوق را نبینی دلت میخواهد از جایش کنده شود.
همسفر مریم:
یک روز که ترس، بغض و ناامیدی تمام وجودم را فرا گرفته بود، وارد کنگره۶٠ شدم، با خود میگفتم: آیا باز هم انتهای این مسیر، شکست و غم است؟ تمام افراد را شاد و سرحال میدیدم و احساس میکردم که هیچ کس حال بد من را ندارد. آیا این مکان و این افراد میتوانند به من کمک کنند؟ وارد لژیون راهنما همسفر زهره شدم و سفرم را با گوش دادن به سیدیها و نوشتن آنها آغاز کردم. فهمیدم که معجزه زندگیام را بعد بیست و شش سال پیدا کردهام و هر روز حالم بهتر میشد.
از آقای مهندس دژاکام ممنونم. وادیها نور را به زندگی، ذهن و وجود من هدیه دادند و به من آموزش داد آنچه در دل دارم را به زبان بیاورم و در صمیمیت با دلهای آگاه در میان بگذارم. من در اینجا متوجه شدهام که همه هستی ما انسانها از نور و عشق آفریده شده است، آموزش گرفتهام که معنی واقعی زندگی فراتر از نیازهای زمینی است و تنها در حرکت کردن خود را نشان میدهد؛ بنابراین پیش بروید و از حرکت کردن نایستید، نگذارید از مسیر بیداری و رسیدن به حقیقت جا بمانید.
با دل قوی و اشتیاق پیش میروم؛ زیرا توان پیمودن راه عشق و رسیدن به یار را دارم. در کنار دوستان و راهنمای خوبم همسفر زهره، این شوق چندین برابر شده است و شما از آن دوستانی هستید که در پیشگاه حقیقت الهی عزیز میباشید.
همسفر وجیهه:
امروز که اینجا نشستهام و به گذشته نه چندان دور نگاه میکنم، گذشتهای که تصور نمیکردم چنین آیندهای را در پیش داشته باشد، خداوند را شاکر هستم. اولین روزی که بهعنوان یک تازهوارد به جمع همسفران کنگره۶۰ آمدم، در نهایت ناامیدی بودم. هر لحظه با تصور مصرفکننده بودن همسرم تمام آینده را سیاه میدیدم. تاریکی اعتیاد آنقدر عمیق است که هر شخص با هر میزان مصرف را، در خود فرو میبرد، ما نیز از این قاعده مستثنی نبودیم.
زمان گذشت، تجربه هر روز زندگی با کنگره۶۰ به انداره ده روز بود. هرچه بیشتر پیش میرفتم و با قواعد و دانش کنگره۶۰ بیشتر آشنا میشدم، به آینده امیدوارتر میشدم. گویی تمام معادلات قبلی به هم ریخته بود، اینجا نتیجه فرق داشت، صورتمسئله پیدا شده بود و راه حل داشت. در این مکان همه ما قادر به تغییر اوضاع بودیم و اگر حرکت میکردیم راه نمایان میشد. اینجا هیچکدام بیهوده نبودیم، هدف مشخص بود؛ باید به نقطهای میرسیدیم که از آنجا انشعاب یافته بودیم.
اکنون در جایی قرار دارم که با وجود تمام مشکلاتی که همیشه بوده و هست، با همه فراز و نشیبهای زندگی، ایمان دارم که با دانش کنگره۶۰ فردا روشنتر است. کنگره۶۰ به من جنگیدن و حرکت کردن را آموخت تا به این نقطه برسم که اگر دردی هست، درمانی نیز وجود دارد. باید لابهلای جزوهها، سیدیها و مشارکتها دنبال راهحل باشم. امیدوارم در آینده بتوانم همانند راهنمایان که با عشق، بیمنت و آگاهانه چراغی در دست گرفتهاند و راهم را روشن کردهاند، من نیز چراغ در دست، راهگشای کسانی باشم که مانند من تصور میکنند، در انتهای مسیر هستند.
همسفر مهدیس:
عشق، سرمایهای بیقیمت است. عشق، فقط یک حس نیست، یک مسیر زنده و نیروی حیاتی است که انسان را به حرکت و رشد وادار میکند، نه قابل تعریف است و نه محدود به واژهها؛ زیرا خودش سرچشمه معنا است. برای اینکه عشق را تجربه کنیم، باید سه عنصر درون خویش را بشناسیم و پالایش کنیم. سایه: یعنی وجود داشتن چیزی که بتوان عاشقش شد. جاذبه: زیباییها، رنگها، بوها و ویژگیهایی که جذب میکنند. حس: توانایی درک و دریافت ما از جهان اطراف، مانند عشق مادر به فرزند. فرزند مانند سایه است، وجودی که عشق را ممکن میکند. لبخندش، صدای گریهاش؛ حتی بوی تنش، همان جاذبه است و آن حس عمیق و بیواسطهای که مادر را به حرکت، فداکاری و مراقبت وادار میکند، همان حس است.
مادر، بدون اینکه فرزندش چیزی بگوید یا حتی چیزی بخواهد، عاشقش است. زمانی که شبها برای تب فرزند خویش بیدار میماند، با خستگی غذا درست میکند و زمانی که با یک نگاه متوجه میشود، حال دل فرزندش خوب نیست، همه اینها عشق هستند. در این عشق نه معاملهای است و نه توقعی دارند. مادر نمیگوید: اگر برایم کاری کردی، دوستت دارم. دوست دارد؛ زیرا هست، حس میکند و جاذبه آن وجود، دلش را فرا گرفته است؛ اما اگر فقط ظاهر باشد، بدون پالایش، درک و عمق آن دیگر عشق نیست، بلکه وابستگی است. مانند زمانی که شخصی فقط به زیبایی یا حضور فیزیکی دل میبندد، بدون اینکه عمق وجود طرف مقابل را بشناسد.
برای رسیدن به عشق واقعی؛ باید از جسم و زبان خویش مراقبت کنیم، رفتار را مهربانتر و گیرندگی را اصلاح نماییم تا زیباییهای پنهان را ببینیم. عشق، یک سرمایه است که با بخشیدن، بیشتر میشود. نباید از شخصی یا حتی از خداوند توقع داشته باشیم. شخصی که میبخشد، باید بیانتظار ببخشد و کسی که در مسیر عشق حرکت میکند، بهشت را همینجا روی زمین تجربه میکند.
رابط خبری: همسفر سلیمه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون نهم)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فرشته (لژیون چهارم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی بنیان مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
88