دلنوشته
سلام دوستان سمیرا هستم یک مسافر.
اعتیاد، آن غول بیشاخ و دم، من را در خود بلعیده و در اعماق بدبختی فرو برده بود. هر بار که به یاد آن روزها میافتم، قلبم فشرده میشود. اما اکنون، از ژرفای وجودم فریاد شادی سر میدهم، چرا که از دل آن سیاهی، نوری یافتم که بهشت را بر روی زمین برایم رقم زد. این اتفاق، نه تصادفی، بلکه دست معجزهگر تقدیر بود که من را به کنگره رهنمون ساخت.
آن لحظههای عجز و ناتوانی، وقتی حتی دکمه لباسشویی را هم نمیتوانستم فشار دهم، وقتی زندگی بدون مواد، برایم ناممکن بود، وقتی نمی توانستم برای خانواده ام، دختر، برای دخترم، مادر و برای همسرم، زن قابلی باشم، آینهای از دردی بیاندازه است که هر کلمهاش، زخمی تازه بر دل میزند. اما من، با ایمانی قوی، قدم در راهی نهادم که پایانش، رهایی بود.
کنگره 60، نه تنها اعتیاد جسمم را درمان کرد، بلکه روحم را نیز صیقل داد. آن برداشتهای بیشماری که از کنگره داشتم، همچون قطرههای باران رحمت، بر کویر تشنه وجودم بارید و آن را سیراب ساخت. اکنون، من نه فقط یک عضو کنگره، بلکه پروانهای رها شده از پیله خویش بودم، که بالهای تازه گرفته و آماده پرواز در آسمان زندگی بود.
این همه موهبت الهی، این همه لطف کائنات، سرازیر شده در زندگی ام، پاداشی است از جنس نور برای کارهای نیکی که شاید حتی خودم هم از آن بیخبر باشم. تغییرات در زندگی و شخصیت من، به وضوح قابل لمس و درک است؛ همچون طلوع خورشید پس از شبی تاریک و این معجزه را هر چشمی میتواند ببیند.
گاهی با خود می گویم: چرا نمی توانم کنگره را رها کنم؟ این نه ناتوانی، بلکه اوج عشق و قدردانی است. در کنگره، زندگی دوبارهای یافته ام، هویتی تازه و برداشت های عظیمی که هر قدمم در کنگره، صد قدم پیشرفت در زندگی ام بوده است. هر گرهای که در زندگی ام باز شده، نتیجه همان عشق و خدمتی است که خالصانه تقدیم کنگره کردهام. حاصل این خدمت ها را، حتی پیش از آنکه قدمی بردارم، در زندگی ام میبینم. این همان بهشت زمینی است که به واسطه اعتیادم، آن را یافتم. این بود که ریشههایم را در خاک کنگره استوار کردم، نه برای پرواز به سوی ناشناختهها، بلکه برای رقصیدن با بادهای خدمت.
راهنما شدم و لژیون گرفتم، نه از سر وظیفه، بلکه از اعماق جان، تا دست در دست زنانی بگذارم که روزی در چاه تاریک درد، همسفر من بودند. میخواستم فانوسی باشم در شبهای بیپایان ایشان، تا راه را به سوی طلوع رهایی نشان آنها دهم.
آری، این کنگره بود که به من آموخت حس مادر بودن را، همان حس مقدسی که گویی دوباره به من بخشیده شد. به من آموخت شکوه همسر بودن را، همان عشقی که ریشههایش در خاک زندگیام جوانه زد. به من بخشید توانایی های پنهانم را، همان قدرت درونی که مرا از خاکستر اعتیاد به پروانهای آزاد بدل کرد. با تمام وجود، میخواستم این گنجینههای گرانبها را، این موهبتهای آسمانی را، به رهجویانم هدیه دهم و دادم. میخواستم آنها را قوی کنم، آنقدر قوی که بالهای خود را بگشایند و در آسمان آبی زندگی اوج بگیرند.
اینک آرزویم این است که، تا آخرین نفس، تا آخرین تپش قلب، در این اقیانوس بیکران عشق و عظمت کنگره، قطرهای باشم و قدمی هرچند کوچک، اما با تمام وجود، بردارم. باشد که این مسیر، این پرواز جاودانه، تا ابد ادامه یابد. مهندس حسین دژاکام، با حل کردن صورت مسئله اعتیاد و یافتن راهی که جان تازهای در رگهای مصرفکنندگان و خانوادههایشان – همسفرانشان – جاری ساخت، مرهمی شفابخش بر تن زخمی آنان نهاد. باشد که راه پر افتخار ایشان همواره ادامه یابد و خواسته بزرگ ایشان، یعنی جهانی شدن کنگره ۶۰ با قدمهایی که ایران را درنوردیده و به سراسر جهان گسترش یافته است، به حقیقت بپیوندد و تمامی دردمندان در سراسر گیتی، طعم این حقیقت ناب را بچشند.
تایپ و ویرایش: مسافر سمیرا- نمایندگی رز تهران
ارسال:همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
68