اعتیاد به موادمخدر، این بلای خانمانسوز، ۲۵ سال زندگی من را درگیر خود کرده و غم و رنج، وجودم را فراگرفته بود. اوایل زندگی متوجه اعتیاد مسافرم نبودم و هیچ شناختی از موادمخدر نداشتم ولی بعدها متوجه شدم که چه بلایی سر زندگیام آمده است؛ کاری از دستم ساخته نبود، میسوختم و میساختم و ناامید به زندگی تکراری و سراسر تاریک خود ادامه میدادم. مسافرم قصد درمان نداشت و هر بار از من اصرار و از او انکار و در نهایت به قهر و دعوا کشیده میشد، چون خواسته درمان و توانایی رهایی از بند اسارتِ موادمخدر را نداشت.
روزها، ماهها و سالها میگذشت و معضل اعتیاد جزء زندگی مسافرم شده بود و امری عادی برای من چون؛ ایشان تا موادمخدر مصرف نمیکردند، توانایی انجام هیچ کاری را نداشتند حتی برای رفتن به سر کار یا مهمانیها، اکثر مواقع من و فرزندانم تنها بودیم، همیشه باید پاسخگوی غیبت مسافرم میبودم و این مسئله خیلی من را آزردهخاطر میکرد و باعث میشد از رفتن به خیلی از مکانها و مهمانیها صرفنظر کنم. اگر به مسافرت میرفتیم به جز استرس، غصه و ناراحتی، چیز دیگری برای ما نداشت و نمیدانستم موادمخدر فرماندهیِ جسمِ او را به دست گرفته و اختیار انجام کارهای ساده خود را ندارد و با شرط مصرف موادمخدر میتواند کاری را انجام دهد آن هم فقط برای چند ساعت. سالها گذشت تا اینکه یک نفر از فامیل، کنگره را به ما معرفی کرد و راه برای مسافرم نمایان و اذنِ ورود به کنگره برایمان صادر شد. اوایل ورودم به کنگره به دلیل ناآگاهی، فکر میکردم من باید در کنگره حضور داشته باشم تا به مسافرم کمک کنم و حتی منّت میگذاشتم که من به این خاطر به کنگره میآیم تا او بتواند از این غول بیشاخودمِ خلاص شود ولی؛ با قرار گرفتن در مسیر کنگره، فراگرفتن آموزشها و راهنماییهایِ راهنمای خوبم متوجه شدم که اشتباه میکردم و این من هستم که باید به خودم کمک کنم و نیاز به آموزشهای نابِ کنگره دارم تا به آرامش برسم، بهتر زیستن را بیاموزم و بتوانم بال پروازی برای مسافرم باشم، در پروسه درمان مسافرم دخالت نکرده و او را رها سازم تا به سلامت و بدون دغدغه سفرش را به پایان برساند. در واقع روزهایی فرارسید که من با علمِ اعتیاد آشنا شدم و صورتمسئله برایم روشن شد، از یاد بردم که روزی به خاطر مسافرم پا به کنگره گذاشتم چون هدف و خواستهای بالاتر برایم شکل گرفته بود و جذب آموزشهای فوقالعاده کنگره شده بودم.
خدا را شکر در این دوازده ماه، من و مسافرم توانستیم با فرمانبرداری و رعایت قوانین کنگره، سفرِ سالم و بیدردسری را طی نماییم و به روز موعود برسیم یعنی روز رهایی و دیدار با آقای مهندس و دستور قطع داروی درمان. تا قبل از این لحظه، شوق و استرس فراوانی داشتم شاید هم این دلنگرانی طبیعی بود ولی موقعی که نوبت به ما رسید و اسم ما را صدا زدند شاید باورتان نشود چه حس آرامِ دلنشینی را تجربه کردم، انرژی مثبتِ فراوانی در آنجا جاری بود که به من منتقل شد و انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش مضطرب بودم. زمانی که در کنار آقای مهندس قرار گرفتم چند دقیقهای بیش نبود ولی برای من لحظهای بسیار شیرین و ارزشمند بود و به یکی از بهترین خاطرههای زیبای زندگیام تبدیل شد. هر رودی که از جایی بیرون میآید با تمام تلاش، خود را به تختهسنگها و قلوهسنگها میزند تا راهش را هموار نماید، راه سخت اما امکانپذیر است که به بحر، ملحق شود. ما خواستیم و با توکل و یاری خداوند توانستیم آرامش و خوشبختی را به معنای واقعی در زندگی احساس کنیم، شهدِ شیرین رهایی را بچشیم و تولدی تازه را جشن بگیریم.
پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگریست. امیدوارم بتوانیم در سفر دوم با خدمت کردن و ماندن در مسیر کنگره، این رهایی را پایدار نگه داریم و اگر لایق بوده و توفیق آن را داریم با خدمت کردن در هر جایگاهی، انسانی را از بند اعتیاد رها سازیم. در آخر از بزرگمرد کنگره۶۰ آقای مهندس و خانواده محترمشان، برای فراهم کردن این بستر و نجات جان انسانها از بند اعتیاد و تاریکی، سپاسگزارم و همیشه دعاگوی سلامتی و سرافرازی ایشان هستم.
نویسنده: همسفر فرزانه رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون دوم)
رابط خبری: همسفر فریده رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون دوم)
ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم) دبیر اول سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
121