خداوند را شاکر هستم که آقای مهندس باران رحمت الهی را با خود آوردند. بیابان ما گلخانه، گلخانه ما گلستان، ماه تابان و خورشید نورافشان شد. روزگار میگذشت و من درحال آموزش به پسرم که چهطور یک پسر، دانش آموز، انسان و همسر خوب باشد؛ اما روزگار بهترین درس و آموزش را به من داد که خواسته من تنها بخشی از سرنوشت و تقدیر او است. دیدم پسرم، روشنی زندگی من بر روی زمین، چند صباحی است که سرد، خشک و تلخ شده است، پر از رنج، با عذاب و سختی زندگی میکند. با زبان خود اقرار کرد که وارد دنیای تاریک اعتیاد شده و دیگر توان ادامه دادن ندارد. دلتنگ خندههای از ته دلش، شور و اشتیاق فرزندم برای ساختن آیندهای روشن بودم و فکر میکردم در طوفانی گرفتار شدهام که هزاران غریق نجات هم نمیتوانند من را نجات دهند. آن سال به تعداد قطرات باران از گوشه چشمانم اشک فرو ریخت. بهار از خانه ما رفت و پاییز غم جایش را گرفت. ناامید و بیقرار خود را گم کرده بودیم و دنبال راه چاره میگشتیم. دلم را به خدایی سپردم که همیشه بیشتر از من هوای پسرم را داشت.
در یکی از روزهای خدا در پارک، ورزشکاران کنگره۶۰ ما را به سوی بهشت روی زمین هدایت کردند و اذن ورود من و مسافرم به کنگره صادر شد. آن روز بهترین روز زندگی من شد؛ زیرا از بین این همه بیراهه، راه را یافته بودیم و متد DST چراغ راه ما شد. دریچهای از نور در قلب ما گشوده شد. نور ایمان و امید را در چشمان مسافرم میدیدم. ذرهذره با آموزشهای ناب آقایمهندس، راهنمای خوبم و تمامی خدمتگزاران در نمایندگی، وارد دنیایی پر از عشق، محبت، صداقت و نور شدیم.
میخواهم از شما راهنمای خوب، آموزگار مهربانم همسفر مهین بگویم. شما با قلب بزرگ و لبی خندان چنان بالی به من دادید که با آن پرواز کردم، اوج گرفتم و بر فراز مشکلات دورنمای زندگی را از چشم گذراندم. فهمیدم دانستههایم را باید عملی کنم. با تصفیه و پالایش درون خود و حرکت در صراط مستقیم به آرامش و آسایش برسم. شما دنیای زیبایی از مهر، محبت و عشق را پیش روی من گذاشتید. بدون هیچ چشم داشتی اینها را به من آموختید. آدرس خودم را به خودم نشان دادید. عشق به خالق، عشق به مخلوق، صداقت، خدمت، شکرگزاری، دوری از حاشیهها و.... به من آموختید. در کلبه تاریک وجودم چراغی افروختید که شعلهاش هیچگاه خاموش نخواهد شد و آرامشی به من عطا کردید که با هیچ چیز قابل معاوضه نیست.
گاهی از خود میپرسم جواب من به این همه محبت و عشق و آموزش چه میتواند باشد؟ من همیشه در قلبم اشتیاق آموزش گرفتن داشتم؛ پس باید قدر آموزشهای کنگره را بدانم. کتاب عشق، ۱۴ وادی به من آموخت که اگر در صراط مستقیم باشم به جایی میرسم که من عاشق خدا و تمام هستی میشوم و خداوند هم عاشق من میشود. عجب رویای شیرینی است. در کتاب عبور از منطقه ۶۰درجه زیر صفر آموختم که صورت مسئله اعتیاد چیست و چگونه باید در راه درمان قدم بگذارم. با جزوههای جهانبینی قوانین درست بازی زندگی کردن را با قلم نافذ استادامین یاد میگیرم و با سیدیهای هفته هر روز به سوالات ذهن شلوغ و سردرگم خودم سر و سامان میدهم.
بابت این همه آموزش ناب و کاربردی، سپاسگزار خداوند مهربان هستم و میخواهم با رعایت حرمتهای کنگره۶۰ و فرمانبرداری به فرماندهی عقل برسم و چه بسا بارها صدای روح پاک درونم را شنیدهام که در گذرگاههای سخت به من کمک کرده و راه روشن رسیدن به تعادل و آرامش را به من نشان داده است. افتخار میکنم که در این مسیر قرار دارم. از آقایمهندس و خانواده محترم ایشان تا ابد صمیمانه سپاسگزارم که با ایثار و فداکاری ما را به بهشت روی زمین دعوت کردند.
نویسنده: همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون دوازدهم)
عکاسخبری: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر پروا (لژیون پانزدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر عفت (لژیون چهارم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی هاتف
- تعداد بازدید از این مطلب :
93