English Version
This Site Is Available In English

امید به روزی که دوباره خودت شوی

امید به روزی که دوباره خودت شوی

شب‌ها وقتی همه خوابیده‌اند، من بیدار می‌مانم و به صدای نفس‌هایت گوش می‌دهم. نمی‌دانم چرا هر شب می‌ترسم که شاید این آخرین باری باشد که این صدا را می‌شنوم. قلبم آنقدر شکسته که حتی عشق من هم زخمی شده، آنقدر زخمی که نمی‌دانم چطور دوباره سالم شود.

تو که زندگی من بودی، حالا غریبه‌ای شده‌ای که در خانه‌ام زندگی می‌کند. چشمانت که روزگاری پر از رویا بود، حالا تهی و خالی است. دست‌هایت که روزی مهربان‌ترین لمس دنیا را داشت، حالا می‌لرزد و به دنبال چیزی است که تو را از ما دور می‌کند.

شب‌ها که هق هق می‌کنم، نه فقط برای تو؛ بلکه برای همه‌مان. برای بچه‌ای که نمی‌داند چرا بابا یا مامانش مثل بقیه آدم‌ها نیستند؛ چرا دائم در حال جر‌و‌بحث هستند. برای خانواده‌ای که آرام‌آرام در حال فروپاشی است. برای عشقی که هنوز در قلبم زنده است؛ اما هر روز کمی بیشتر می‌میرد.

مواد نه تنها تو را از ما گرفت؛ بلکه روح خانواده‌مان را هم به اسارت کشید. هر روز که می‌گذرد، احساس می‌کنم تکه‌ای از وجودم پاره می‌شود. می‌خواهم کمکت کنم، می‌خواهم نجاتت دهم؛ اما نمی‌دانم چطور. احساس می‌کنم در تونل تاریکی گیر افتاده‌ام که نه ابتدا دارد نه انتها.

قلب من دیگر برای درد جایی ندارد؛ اما هنوز امید دارم. امید به روزی که دوباره خودت شوی، امید به روزی که لبخند واقعی بر لبانت بنشیند، امید به روزی که خانواده‌مان دوباره کامل شود.
تا آن روز، من منتظرم. منتظر با تمام وجودم، با تمام عشقم، با تمام دردم.

نویسنده: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون یازدهم)
رابط خبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون یازدهم)
ویرایش و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم) نگهبان سایت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .