English Version
This Site Is Available In English

از تاریکی تا روشنایی راه عشق

از تاریکی تا روشنایی راه عشق


ای آن‌که‌ مرا جان دادی، شکرانه عشق روانه‌ی لطفت ای حق شکرانه جان وتن از آن سو که مرا از جهل و نادانی رها کردی و‌ یافتم که دیگر منی در غار تنهایی و‌تاریکی به سرنمی‌برد. شکرانه جان‌وتن از آن سو‌ که یافتم تاریکی مطلق هیچ‌گاه جانی نمی‌گیرد؛ زیرا که مسافر این راهم و به تاخت‌وتاز سیاهی می‌روم؛ زیرا قدرت از آن من است و هیچ رنجی من را از تاب و‌توان نمی‌اندازد. سلسله به سلسله‌ات را ارج می‌نهم که قدر بدانم زیستن را، نبض گل‌ها را، طراوت گلبرگ‌هارا و بدانم آن گلی شده‌ام‌ که شادی از آن من شده است.
می‌دانم که حق از بنده چه می‌طلبد؛ تا رخ شادانه من جهان را بپوشد. محبت از آن من است زیرا حب الله است و‌ عشق بر بنده جاری کرده است و این عشق را یافتم و حکم رنج را نیز به جان خریدم و‌ دانستم راهی است سخت و صعب العبور، راهی است پر از رنگ و‌ ریا ولیکن؛ آنقدر قوی گشته‌ام که آن فریب‌ها را و ریاها را بزدایم و سپیدی بر تنم جاری گردد.
خورشیدی پر نور شده‌ام و آموختم دست دیگری را بگیرم و نور را در ستانش هدیه کنم و لبخند بر لبانم جاری گردد.
هرچه طلب کنم از حق است و به حق است و‌ به خلق و‌ نرجانم و‌ رنج را بر خویش بتازم و درخت امید پر سبز گردانم، ره عشق رنج می‌طلبد و‌صبر، صبر تلخ است و هرچه تلخی موثر گردد. درس است که روزگار بر ما روان کرد و اینجا آموختم، که زیستن صبر را شیرین چون انگبین کند، من همسفر ره عشقی هستم که نورستان جایم شده است و اندیشه‌ام تفکری است و دلم به نور آغشته است و‌ بدانم که آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است. در مکتبی ره عشق را پیش گرفته ام که هیچ‌گاه این ظروف از عشق خالی نماند.
به‌ رسم دیرینه هیچ‌ نمی‌دانستم اندیشه‌های دانایی را، در یک بهت غریب تاریکی، حیران و‌ سرگردان بودم، از آنجایی که‌ به بن‌بست تاریکی‌ها جان می‌دادم، در من طراوت عشق را دمیدی و آموختم که رنج بسی درس دیرینه‌ای دارد که قهرمان بودنش و ماندنش من هستم و من همسفر‌ که بدانم خلسه‌های مسافری را که خویش از خویش دور بوده است. روییدن ریشه‌های مستحکم در جانم‌ و تنم‌ و‌ بدانم‌ اشک اگر فرو‌ می‌بارد‌ به‌ مانند بارانی سیل‌آسا، قطره قطره‌‌‌‌اش درسی است و‌ صبری است که تاب‌‌‌و‌توانم‌ را به عرش برساند‌ و‌ بیابم این زیستن همان جنتی است که‌ آدم هبو‌ط کرد‌ و من مرثیه‌ تاختن امیدهایم، در جایی که سلسله‌هایش بر پایه عدل و‌ معرفت و‌ عمل سالم است .هر آنچه بر زبان رانم دانم که هستی خویش می‌باید. من در بهت غریب عشق، عاشقانه‌ می‌تازم و‌ هیچ رنجی من را دیگر شکست‌ نمی‌دهد؛ چه بسا آن آتش ویرانگر خانمان‌سوز، دریافتم‌ که راهم‌ نور است و‌ نگاهم امید‌، دریافتم که خانه ادبی است و من در مسیر خدمت به‌ شکوفه‌های تازه دمیده‌ ام‌ که‌ مبادا زرد و زخم و‌ تیشه‌ گیرند، آری من در مسیر نور یافتم شناسایی راز گل سرخ کار من نیست؛ اما آنگه در اندوهش شناور باشم در من قدرتی است که اندوه را به صلابت صلح بکشانم‌؛ زیرا یافته‌ام این اندیشه دیگر سوختن ندارد‌.این اندیشه تفکری است که مرا به عروج می‌رساند‌ و‌ بدانم که هر آنچه بر من جاری است، صلح و‌ حکمت قدرت مطلق الله است. اینجا جان است و‌ قهرمان جان من، قدر‌ می‌دانم قدم‌هایی که‌ توان دارند و‌ می‌آیند‌ و‌ می یابند درس زیستن را، اینجا خواهم یافت که دیگر تنها نیستم و نیز یافتم که تنهایی می‌توانم به تمامی رازهای زیستن دست یابم، دریافتم طراوت شکوفه‌های یاس را ببویم‌ و از جای برنکنم زیرا تمامی خلقت بر پایه نظمی است که حق آفریده است .در ره عشق، وضوی عاشقی کردم که جز با خون نتوان نوشت و آنجایی که مکتب عشق را یافتم شرع می‌داند که تقدس نگاهش برایم هویت تن است، قدر می‌دانم شناسه‌های حرمت‌ و‌ حریم‌هارا‌، قدر‌ می‌دانم دستورهای زیستن را، قدر می‌دانم پاکی‌ها را‌ و رهایی را.

نویسنده: همسفر ساره رهجو همسفر زهره(لژیون دهم)
ویراستاری: همسفر ملیکا نگهبان سایت
ویرایش و ارسال: همسفر مهشید دبیر سایت

همسفران نمایندگی دانیال اهواز

 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .