واقعاً نمیدانم از کجا شروع کنم که بتوانم احساساتم را نسبت به کنگره۶۰ بیان کنم. از زمانی که خودم را شناختم پدرم مصرفکننده بود و من از همان ابتدا با موادمخدر آشنا شدم. وقتی سه ساله شدم پدرم بهخاطر اعتیاد فوت کرد، من چیزی به یاد ندارم؛ ولی مادرم میگوید که خیلی برای پدرم بیتابی میکردم.
زمانی که به سن ده سالگی رسیدم، متوجه شدیم که برادرم هم مصرفکننده شدهاست. به روشهای مختلف برای ترک او تلاش کردیم؛ ولی هربار به موادمخدر سنگینتر و وحشتناکتر پناه میبرد. بعد از گذشت سالها نوری به زندگی ما تابید، یکی از دوستان نزدیک برادرم که خود او هم درگیر اعتیاد بود به برادرم پیشنهاد داد که با هم به کنگره۶۰ بروند. برادرم به کنگره ۶۰ آمد و من هم بهعنوان همسفر با او سفر کردم، آن زمان من فقط برای سلامتی برادرم به کنگره۶۰ آمدم و حواسم به درمان زخمهای خودم نبود. برادرم معجزه کنگره۶۰ را دید، به رهایی رسید و خدا را شکر زندگی خوبی دارد.
روزگار گذشت تا اینکه من با مسافرم با آگاهی به این موضوع که او موادمخدر مصرف میکرده؛ ولی ترک کرده است، ازدواج کردم. به خیال خود فکر کردم که او هم مانند برادرم به درمان رسیده است؛ ولی کاملاً اشتباه فکر میکردم و بعد از یک سال از زندگی مشترک، مسافرم دوباره به اعتیاد برگشت و من تلاش کردم که او را ترک بدهم؛ اما نشد.
زمان میگذشت و اعتیاد ضربههای وحشتناک خود را بر سر من و فرزندانم آوار میکرد. رفتار بد مسافرم، ضررهای مالی و ضربههای جانی که در این راه به من میخورد، من را به جایی رساند که به دلیل داشتن سردردهای فراوان عمل مغز انجام دادم. زمان گذشت من با اعتیاد مسافرم بار سنگین زندگی را نیز به دوش میکشیدم. بعد از سالها زندگی دوباره نور امیدی به زندگی ما تابید. مسافرم گفت که میخواهد درمان شود و او برای بار دوم تصمیم گرفت وارد کنگره۶۰ شود. من برای سلامتی مسافرم، خودم و فرزندانم قدم به کنگره۶۰ گذاشتم. آن روز طلایی بهمنماه سال ۱۴۰۳ و جشن همسفران بود که شور و شوق خاصی داشت.
همه چیز تغییر کرده بود، انگار وارد بهشت شده بودم و این بار زندگی میخواست به من روی خوش نشان دهد. مسافرم عوض شده بود، داد و فریاد نمیکرد و خود را موقع خشم کنترل میکرد. حالا دیگر میشد با او حرف زد، قبلاً حتی نمیتوانستم با او حرف بزنم یا درد و دل کنم؛ اما الان او به من کمک میکند و با من حرف میزند. برای من بسیار عجیب بود که کنگره۶۰ به کلی مسافرم را تغییر داده بود.
همراه مسافرم به کنگره۶۰ آمدم، بعد از جلسه سوم با توجه به حس درونیام راهنما همسفر فاطمه را انتخاب کردم و وارد لژیون سوم شدم انگار همه چیز داشت تغییر میکرد. من نیز آرام شده بودم، روزبهروز زندگی ما شیرینتر میشد، حتی فرزندانم و اطرافیان هم متوجه تغییر من و مسافرم شده بودند.
امروز که مسافرم هنوز در حال سفر است و سفرش تمام نشده، از زندگی خودم که واقعاً به آرامش رسیده راضی هستم. امیدوارم هر کسی که در دام اعتیاد افتاده است، راهی برای او باز شود تا بتواند به کنگره۶۰ بیاید و از این بلای خانمانسوز نجات پیدا کند.
از آقای مهندس حسین دژاکام تشکر میکنم که کنگره۶۰ را بهوجود آوردند تا همسفرانی مثل من به آرامش برسند، مسافران به زندگی و خانوادههای خود برگردند و این راه ادامه دارد.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون سوم)
تایپ: رابط خبری همسفر کلثوم رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون سوم)
ویرایش: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر سونا (لژیون شانزدهم) دبیر سایت
ارسال: همسفر زهره نگهبان سایت
همسفران نمایندگی کاسپین قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
111