English Version
This Site Is Available In English

کنگره یک تیکه از بهشت است

کنگره یک تیکه از بهشت است

مسافرم بیش از چند سال تخریب با مصرف تریاک، شیره، شیشه وارد کنگره شدند. مسافرم از سال ۱۳۸۸ درگیر مواد مخدر شدند، اوایل مصرف من اصلا نمی‌دانستم گاهی از دوست و آشنا می‌شنیدم که مواد مصرف می‌کند ولی من به هیچ عنوان نمی‌توانستم قبول کنم، چون مسافرم به شدت از مواد متنفر بود. سال ۱۳۸۹ گفت که من می‌خواهم در خانه ترک کنم، من خیلی داغون شدم، مدام فکر می‌کردم که بیچاره شدیم، چون در آشنا و فامیل دیده بودم که چطور خانواده‌ها بر اثر مواد مخدر از هم می‌پاشند، دنیا برایم تیره و تارشده بود.

شروع به ترک کردند ولی بعد از مدتی دوباره متوجه شدم که مصرف می‌کنند آنجا بود که مطمئن شدم مسافرم یک مصرف کننده شده و ترک کردنش هم غیر ممکن است. دعوا و درگیری بینمون شروع شد، همیشه فکر می‌کردم همه به من و بچه‌هایم با ترحم نگاه می‌کنند. اوایل مصرفش زیاد در روحیه و کارش تأثیر نگذاشته بود ولی به مرور تخریبش زیاد شد، روی چهره، رفتار، برخورد، غذاخوردن، مسافرت و مهمانی رفتن تأثیر خود را گذاشته بود، تا اینکه سال ۱۳۹۵ یکی از دوستانش کنگره۶۰ را معرفی کرد.

وقتی وارد کنگره شد، ۱۰ ماه از سفرش گذشته بود که در راه کنگره تصادف کرد، بعد از آن تصادف دوباره مصرف خود را شروع کرد. بعد از مصرف دوباره، من شروع کردم به روش‌های مختلف ترک دادند ولی اصلا شدنی نبود، بعد از مدتی دوباره مصرف کرد. سال ۱۳۹۸ بود که گفت؛ می‌خواهم دوباره به کنگره بروم و سفر کنم و آمدند و دوباره باز شروع کردند ولی باز هم روز از نو روزی از نو، بعد از ۶ ماه دوباره لغزش کرد، که شیشه هم به تریاک و شیره اضافه شد.

بعد از مصرف شیشه بدبختی ما دوباره شروع شد، نه سرکار می‌رفت، افسرده و گوشه گیر شده بود، اصلا در خانه نه با من نه با بچه‌ها حرف نمی‌زد، به همه چیز شکاک شده بود، واقعا از همه‌ جا ناامید شده بودم و مدام به مسافرم می‌گفتم که تا کی می‌خواهی ادامه بدی ولی اصلا مسافرم نمی‌‌فهمید که من چی میگم به قول راهنمای بزرگوارم؛ انگار من با زبان انگلیسی باهاش حرف می‌زنم و متوجه زبان من نمی‌شد. همیشه می‌گفت؛ من باید برم کنگره درمان شم ولی من اصلا راضی نبودم می‌گفتم که دو بار رفتی چی شد، دوباره مصرف کردی اونجا به درد نمی‌خوره ولی مسافرم می‌گفت؛ تو نمیدونی اونجا کجاست؟

یک تیکه از بهشته من فقط اونجاست که می توانم به سلامتیم برسم ولی بهم گفت که تو هم همراه من بیا ولی من گفتم میام ولی اگه نشد هرجا که من گفتم می‌روی برای ترک کردن، چون می‌گفتم امکان ندارد، مگر می‌شود با شربت به درمان برسی ولی باز با مسافرم همراه شدم و در سال ۱۴۰۲/۰۲/۱۴ وارد کنگره شدیم. وقتی که آمدیم ماه رمضان بود و بوی آش رشته توی کل سالن کنگره پیچیده بود، همه شال‌ها سفید، چهره‌ها نورانی و خندان، همه با روی گشاده استقبال کردند، با خودم می‌گفتم خدایا این آدم‌ها که من را نمی‌شناسند، چطور خوب رفتار می‌کنند.

دستور جلسه آن روز وادی چهارم بود، مسئولیت دادن به خداوند یعنی سلب مسئولیت از خویشتن، وقتی که استاد جلسه در مورد دستور جلسه صحبت می‌کردند من اشک‌هایم سرازیر می‌شد، باخودم می‌گفتم خدایا من را ببخش، چقدر من ناسپاس بودم، خدایا شکرت که اذن و اجازه این را دادی که من بتوانم با این مکان مقدس آشنا بشم. از آن روز به بعد با خودم عهد بستم که همیشه کنار مسافرم باشم.

به راهنمای تازه‌واردین همسفر فریبا می‌گفتم که یعنی یک روزی می‌شود که من هم لبخند بزنم و ایشان می‌گفتند که شک نکن، این همسفرها هم مثل شما مصرف کننده دارند. وقتی که بعد از سه جلسه وارد لژیون راهنما همسفر مهین بزرگوارم شدم واقعا به کنگره ایمان آوردم، آنجا بود که فهمیدم من چرا اینهمه سختی کشیدم، خدا می‌خواست من را با چنین مکان آشنا کند، با آموزش‌های راهنما همسفر مهین و راهنمای مسافرم روزبه‌روز حال من و مسافرم بهتر و بهتر شدند.

وقتی که روز رهاییمان فرا رسید، حس و حال عجیبی داشتم و هم استرس داشتم به خاطر اینکه آقای مهندس را تا آن روز از نزدیک ندیده بودم و هم بخاطر رهایی مسافرم که بعد از چندین سال از دام اعتیاد رها می‌شد خوشحال بودم، این رهایی برای من و مسافرم مثل یک معجزه بسیار عظیمی بود و روزی هزاران بار خداوند را شاکرم و سپاسگزارم که ما هم توانستیم طعم شیرین رهایی را بچشیم. در رأس از آقای مهندس تشکر می‌کنم که با آموزش‌های نابشان به ما کمک کردند تا ما هم به حال خوش برسیم، از راهنمای بزرگوارم همسفر مهین ایجنت محترم شعبه بسیار سپاسگزارم.

نویسنده و تایپ: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر مهین (لژیون ششم)
ویرایش و ارسال: همسفر فرنوش رهجوی راهنما همسفر مهین ( لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی حکیم هیدجی 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .