بازمیگردم و به گذشته مینگرم؛ به لحظاتی که در جهل و تاریکی فرو رفته بودم، به روزهایی که گمان میکردم دنیا به پایان رسیده، خدایی نیست و رهایی ممکن نخواهد بود. روزهایی که دستانم و دلم از امید و نور تهی خالی بود؛ اما در میانه تاریکی جهان درونم، دستی نادیده دستانم را گرفت و نوری پنهان، مسیر را برایم روشن ساخت. به لحظاتی میاندیشم که معجزهای در سکوت مبهم وجودم رخ داد؛ به شبهایی که در هراس فردایی نامعلوم، بیدار میماندم. به عشقهایی فکر میکنم که خودم ساختم و با دستان خود ویرانشان کردم. به زخمهایی که خود بر جانم نهادم و خود نیز مرهمشان شدم. روزهایی بسیار گذشت که نه دوستی، نه رفیقی و نه کلامی توان تسکین دردهای پنهانم را نداشت.
و اما اکنون به خود واقعیام مینگرم و با افتخار از میان گرداب افکار، تاریکیها و ناآگاهیها عبور میکنم. فرشته درونم را به آغوش میکشم و لبخند میزنم و به خویشتن میگویم ای جنگجوی خستگیناپذیر، ای قهرمان زندگیام تو از هزاران طوفان عبور کردهای؛ میدانم ترسیدهای، شاید بر زمین افتاده باشی؛ اما برخیز؛ چرا که ایستاده جنگیدن زیباترین صحنه زندگی است. خودم را در آغوش میگیرم و میگویم زندگی کن، عاشقانه و بیدریغ دوست بدار؛ حتی آنان که دوستت نداشتند، حتی آنان که بیتفاوت از کنار سردرگمیها و تنهاییهایت گذشتند. دستی را بگیر، همانگونه که روزی دستی نادیده دستت را گرفت و از جهل به دانایی رساند.
اکنون زمان آن رسیده است که این دانایی را به مرحله عمل برسانی؛ زمان آن رسیده که خود واقعیات را در آغوش بکشی و از قیاس با دیگران بگریزی؛ چرا که مقایسه دشمن خوشبختی بشر است. عشق بورز، محبت کن و زندگی را چون سرودی جاودان بسرای. دستانت را به دیگران بده و زنجیره عشق را بزرگتر کن. بدان دنیا همیشه آرام نمیماند؛ گاه طوفانی میشود. تو باید لنگر کشتی زندگی را محکم در دستانت بگیری. زندگی گاه فرو میریزد و گاه زخمی میشوی؛ اما زندگی؛ یعنی عبور از همین طوفانها. آرام بودن وقتی جهان آرام است، آسان است. هنر آن است که در میانه لرزشها و در عمق بیثباتیها، خودت و خدای خودت را فراموش نکنی؛ خدایی که از رگ گردن به تو نزدیکتر است، پس یعنی خدا در درون توست؛ همینقدر نزدیک، همینقدر صمیمی. بدان در نهایت آنچه از ما بهجا میماند، نه آن چیزی است که ساختیم، بلکه نوری است که در دلها افروختیم. و چه افتخاری بالاتر از آنکه در زمانه فراموشی، تو یادآور نور و امید باشی. ای که مرا خواندهای، راه نشانم بده
در شب ظلمانیم، ماه نشانم بده.
نویسنده: همسفر یاسمین رهجوی راهنما هاجر (لژیون هفتم)، رشته ورزشی بسکتبال از نمایندگی امامقلیخان
رابط خبری: همسفر یگانه، مرزبان خبری بوستان مادر دولتآباد اصفهان
ویرایش و ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر الهه از نمایندگی صالحی، دبیر سایت، رشته ورزشی دارت
گروه ورزش همسفران کنگره۶۰
- تعداد بازدید از این مطلب :
42