چهاردهمين جلسه از دور بیست و هفتم کارگاههای عمومی کنگره ۶۰ شعبه باباطاهر همدان به استادی راهنمای محترم مسافر مسعود، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر محمدرضا با دستور جلسه ( از فرمانبرداری تا فرماندهی ) سهشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مسعود هستم یک مسافر، خیلی خوشحالم که امروز در این جمع فرصت این را پیدا کردم در مورد یکی از عمیقترین و بنیادیترین مفاهیم کنگره۶۰ صحبت کنم، مفهومی که میتوان گفت: خلاصه و چکیده تمام تغییر و تحولات درونی ما میباشد از فرمانبرداری تا فرماندهی.
دوستان عزیز این عنوان فقط یک جمله نیست این یک سفرنامه است، سفرنامه بازگشت از تاریکی به سمت نور، از بردگی به آزادی و از گمراهی به خودشناسی در واقع این مفهوم یک فرایند رشد و تکامل تدریجی میباشد.
در مورد فرمانبرداری باید این را بگویم که قبل از کنگره نیز همه ما فرمانبردار بودیم اما فرمانبردار تاریکی و اعتیاد که همان فرمانبرداری تاریک در اعماق اعتیاد میباشد، با خودم شروع میکنم با مسعودی که قبل از کنگره بودم شاید خیلی از دوستان این حس را تجربه کرده باشند، فکر میکردم در آن زمان زندگی کرده، تصمیم گرفته و انتخاب میکنم اما حقیقت چیز دیگری بود حقیقت این بود که من یک عروسک خیمه شب بازی بودم با تمام وجود نخها، حرکت من دست شبه اعتیاد بود؛ من مسعود صبح که از خواب بیدار میشدم این فرماندهای که دستور میداد وسوسه مواد بود باید حتماً امروز مصرف کنی، پول نداری هر طوری شده برو جور کن، خسته و بیحالی دوباره بزن تا سرپا شوی.
آیا میتوانستم بگویم نه یا ارادهای برای مقابله با آن داشتم؟ متاسفانه نه، من یک فرمانبردار کور و مطیع بودم، مطیع خواستههای نفس سرکش، تخریبها، دروغها، فرار از مسئولیتها،
زندگیام همچون یک کشتی با بادبانهای پاره پاره و بدون ناخدا در طوفان سهمگین دریا بود و هرچه مواد میخواست، من باید انجام میدادم این اوج بردگی و فلاکت بود، اوج فرمانبرداری منفی و ویرانگر.
با ورود به کنگره و اعتماد به راه، خدا را شکر نقطه عطف زندگی من رسید، روزی که با تمام خستگی و ناامیدی به کنگره رسیدم اینجا چیزی به من گفتن که در اول برایم عجیب بود: اگر میخواهی فرمانده زندگی خودت باشی اول باید یاد بگیری خوب فرمانبرداری کنی اما این فرمانبرداری کاملاً متفاوت بود. این بار من خودم انتخاب کردم که فرمانبردار باشم، فرمانبردار چه کسی؟ فرمانبردار راهنمایی که خودش این مسیر را رفته بود، فرمانبردار چه چیزی؟ فرمانبردار قوانین کنگره، حرمتها و مهمتر از همه متد DST و داروی OT، راهنما به من گفت: مسعود سر وقت داروی خودت را بخور، بهموقع در جلسات حضور داشته باش، سیدی بنویس، ورزش کن، دروغ نگو و غیبت نکن. تفاوتش با گذشته چه بود؟ این یک فرمان بود برای نجات خودم، برای پس گرفتن پادشاهی وجودم، فرمانبرداری از یک فرمانده دانا و دلسوز که هدفش آزادی من بود. اینها همه مقدمهای بود که برسم به پادشاهی بر قلمرو وجود خودم یعنی رسیدن به فرماندهی، اینجاست که معجزه اتفاق میافتد با استمرار در این فرمانبرداری آگاهانه، ذره ذره آن فرمانده تاریک که همان اعتیاد میباشد ضعیف و ضعیفتر شده و من حقیقی، قدرتمند و دارای اراده شروع به ظهور کرده، بعد از مدتی سفر اول تمام شده و رها شدم. حالا چی؟ حال این منم که صبحها فرمان بیدار شدن را به جسمم میدهم، این منم که انتخاب میکنم چه بخورم، چه بپوشم و چگونه فکر کنم.
.jpg)
حالا این منم که وقتی افکار منفی به سراغم میآید میتوانم به آن فرمان ایست داده و مسیر فکر خود را عوض کنم، الان من هستم که وقتی با مشکلات زندگی روبرو میشوم به جای پناه بردن به مواد مخدر به ذهنم فرمان دهم که فکر کن و راه حل آن را پیدا نموده و اقدام کن، من مسعود امروز دیگر برده نیستم امروز یک فرماندهام، فرمانده جسمم، فرمانده ذهن و افکار و احساساتم، در یک کلام فرمانده تمام قلمرو وجود خودم هستم. دوستان این فرماندهی فقط به معنی کنترل مصرف نیست این فرماندهی یعنی توانایی مدیریت تمام ابعاد زندگی، توانایی تبدیل شدن به یک انسان سالم، متعادل و مسئولیت پذیر. از این زیباتر این است که اگر در سفر دوم خدمتگزار شوم این فرماندهی فراتر میرود و میتوانم به دیگران هم کمک کنم تا آنها نیز فرماندهی زندگیشان را به دست آورند.
دوستان عزیز هدف کنگره ۶۰ فقط قطع مصرف نیست، هدف رساندن ما از فرماندهی منفی اعتیاد به فرمانبرداری مثبت و فرماندهی است، اگر الان در سفر اول هستید به این مسیر فرمانبرداری اعتماد کنید و بدانید که این راه یک بزرگراه رسیدن به فرماندهی است و اگر رها شدید این فرماندهی را حفظ کرده و هر روز آن را تقویت کنید، چون فرماندهی یک جایگاه دائمی نیست یک هنر و یک مسئولیت دائمی است، چه سعادتی بالاتر از اینکه انسان نه تنها خودش پادشاهی کند بلکه دست دیگران را نیز بگیرد تا آنها هم بتوانند پادشاهی بر قلعه وجودشان را تجربه کنند.
در اینجا میخواهم فرماندهی را به سه قسمت تقسیم کنم: اول فرماندهی بر جسم یعنی دیگر مواد مخدر نیست که زمان بیدار شدن من را تعیین میکند، من با اختیار کامل برای جسم خودم تصمیم میگیرم.
دوم فرماندهی بر فکر و روان که مهمترین بخش آن است، در این مرحله یاد میگیرم که چگونه افکار منفی را مدیریت کرده و با چالشها روبرو شده و چطور هیجانات خودم را کنترل کنم و دیگر تحت تاثیر وسوسهها و نیروهای تخریبی نیستم.
سوم فرماندهی بر زندگی، در این مرحله خالق زندگی خودم میشوم و یک عضو موثر در جامعه تبدیل شده و میتوانم برای آینده برنامهریزی کنم.
نتیجه: از فرمانبرداری تا فرماندهی در کنگره ۶۰ نشان دهنده یک فرایند رشد و تکامل تدریجی است فرد با شروع از فرمانبرداری اعتیاد به فرمانداری از قوانین و راهنما در مسیر درمان قرار میگیرد در نهایت با کسب آگاهی و تجربه به فرماندهی کامل بر جسم روان و زندگی خود میرسد.
مثل این میماند که اول یک زندانی بودیم که زندانبان همان مواد بود به ما دستور میداد بعد از آن نگهبان که تمثیل راهنما است به ما کمک کرد و از زندان فرار کردیم حالا دیگر آزاد آزاد شدیم و میتوانیم برای خودمان زندگی بسازیم از اینکه به صحبتهای من توجه کردید ممنونم.
.jpg)
عکس، تایپ، تنظیم و ارسال: مسافر محمدرضا (لژیون هشتم) نگهبان سایت باباطاهر همدان
- تعداد بازدید از این مطلب :
195