به نام قدرت مطلق اللّه
مسافر رضا از لژیون چهارم دلنوشتهای برای ما نگاشتهاند که توجه شما را به آن جلب می نماییم.
سلام دوستان رضا هستم یک مسافر از لژیون چهارم، با کمک راهنمایی آقای مجتبی بطحایی در حال سفر میباشم.
تقریباً سی و پنج سال پیش، زمانی که حدود پانزده سال داشتم، با سیگار آشنا شدم. از بدو تولد در محلهای زندگی میکردم که تمامی ساکنان آن، اعم از زن و مرد، کوچک و بزرگ، درگیر کارهای خلاف بودند و من نیز ناخواسته جزئی از این محیط شدم. از همان دوران کودکی، برای آنها به خرید مشروب و سیگار میرفتم. از آنجایی که درآمدی برای خرید سیگار نداشتم، به پیشنهاد یکی از دوستان، قطعاتی از درخت مو (انگور) را خشک کرده و به جای سیگار مصرف میکردم. به یاد دارم در مراسم عروسی و جشنها رسم بر این بود که سیگار مقابل مهمانان قرار دهند. در عروسی خواهرم، چون داییام مسئول پذیرایی بود، چند پاکت سیگار و چند نخ به من دادند تا پنهان کنم. وقتی به محل پذیرایی برگشتم، بزرگترها درباره سیگار صحبت میکردند. یکی “وینستون سهخط” را تعریف میکرد، دیگری “تیره آزادی” را، و یکی دیگر میگفت: “وینستون سهخط از همه بهتر است.” از همان زمان، سیگار کشیدن من آغاز شد. به پیشنهاد یکی از دوستان دوران کودکی، قرار شد روزهای تعطیل به مکانی خلوت برویم و سیگار بکشیم که تصادفاً به تعطیلات نوروز برخوردیم و این کار به عادت هر روزه تبدیل شد. بارها در همان دوران جوانی و نوجوانی به خاطر سیگار کشیدن کتک خوردم، اما با خود میگفتیم که فقط برای تفنن میکشیم. تا اینکه با ورزش آشنا شدم و دیدم نفس کم میآورم. در نتیجه، بارها برای ترک سیگار اقدام کردم، اما بینتیجه بود. در مقطعی متوجه شدم که نه تنها سیگار ترک نشده، بلکه مواد مخدر و مشروبات الکلی نیز به آن اضافه شده و دیگر کاری از دستم برنمیآمد. ترکهای بسیاری انجام دادم، اما نتیجهای نداشت. کار به جایی رسید که کارتنخواب شدم و چند بار قصد خودکشی داشتم، اما به خواست خدا موفق نشدم. تا اینکه یک روز، پیام کنگره به دستم رسید. پس از انجام تشریفات اداری وارد لژیون و بعد از مدتی وارد لژیون سیگار شدم. کمال تشکر و قدردانی را از جناب مهندس حسین دژاکام دارم که چنین بستری را فراهم کردند تا من بتوانم از تاریکی خارج شوم.
ارسال: گروه خدمتگزاران سایت شعبه دنا شهرضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
85