دهمین جلسه از دور بیست و یکم کارگاههای آموزش خصوصی ویژه مسافران آقا کنگره۶۰ شعبه باباطاهر همدان به استادی مرزبان محترم مسافر سعید و نگهبانی مسافر بهمن و دبیری مسافر عمران با دستور جلسه (از فرمانبرداری تا فرماندهی) یكشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان سعید هستم مسافر، قبل از هر چیز خداوند را سپاسگزارم که یک بار دیگر توفیق حاصل و روزی من شد که در این جایگاه قرار بگیرم و آموزش ببینم، تشکر میکنم از آقای مهندس و خانواده محترمشان که چنین بستری را فراهم نمودند که من بیایم و در اینجا خدمت بگیرم و آموزش ببینم و به حال خوش برسم، تشکر میکنم از راهنمای سفر اولم آقای اسماعیلی که زحمتهای من را زیاد کشیدهاند چه در سفر اول چه در لژیون ویلیام وایت، تشکر میکنم از ایجنت محترم شعبه که راهنمای حاضر بنده هست و فعلاً زحمتهای من گردن ایشان است و تشکر میکنم از خدمتگزاران شعبه باباطاهر که امروز لژیون خدمت هستند و همینطور که میبینید با شال راهنمایی در حال خدمت کردن هستند چه مهماندار، پذیرایی و بقیه خدمتها.
در مورد دستور جلسه : فرمانبرداری تا فرماندهی، ما همانطوری که در حرمت کنگره نوشته و میخوانیم کنگره مکان مقدسی است که هر کسی با ورود به آن باید حرمت کنگره را حفظ نماید، حرمت کنگره برای ما چه میشود؟ حرمت کنگره همان حفظ قوانین است من که قوانین کنگره را به درستی انجام میدهم و آموزش میبینم و به آن دانایی میرسم.
قوانین چه هستند؟ قوانین همان فرمانها هستند آقای مهندس بارها اعلام کردند که ساختار کنگره همانند ارتش است ولی در کنار آن محبت است، ما در کنگره چرا نداریم، یعنی راهنمای من هرچه به من میگوید چرا ندارد فقط چشم، آقای مهندس میفرمایند: کسی که در آن جایگاه قرار دارد هر جایگاه خدمتی که هست سلسله مراتب وجود دارد، راهنما میگوید شربت خود را بخور چشم، سی دی بنویس چشم، سقوط آزاد برو چشم، مرتب بیا نه آستین کوتاه بپوش نه با صندل بیا، در کارگاه عمومی و لژیون مشارکت کن فقط چشم.
همه اینهایی که راهنما میگوید در سلسله اختیارات وی میباشد همینطور که آقای مهندس میفرمایند: راهنما نمیتواند به رهجویش بگوید با فلانی صحبت بکن یا نکن، این کار را بکن یا آن کار را نکن مگر در چهارچوب، میگوید هر شخصی با ورود به کنگره باید حرمتها را حفظ کند. همین راهنماهایی که شما دارید میبینید یک روزی مثل من تازه وارد بودند چشم گفتن به راهنماهایشان را خوب یاد گرفتهاند و خدا را شکر به بهترین وضعیت تعادل رسیدهاند. مطمئن باشید کسی که در این جایگاه نشسته است لیاقتش را دارد، این لیاقت چطور به دست میآید؟ اولین چیزی که میگوید سر خود را با سر راهنمای خود عوض کن لذا میگوید چشم، شما وقتی راهنما میگوید این کار را انجام بده مثلاً سعید انجام میدهد برای خودش انجام میدهد، کاری به کسی ندارد، من وقتی سرم به کار خودم باشد نمیآیم نظر بدهم مثلاً بگویم: این لامپ فلان شکل بود خیلی بهتر میشد یا صندلیها اینجور چیده شوند خیلی قشنگتر هستند یا این مبحث انجام شود خیلی بهتر است، به من چه؟ خود مهندس دقیقاً میگوید: به تو چه؟
وقتی که سعید آمده و در این جایگاه نشسته و خدمت میکند همه اینها به برکت وجود کنگره است، راهنمایی که اینجا دارد راهنمایی میکند همه به برکت کنگره است.

ما چشم گفتن را یاد گرفتهایم و به درمان رسیدهایم بارها این را گفتهام البته حرف آقای مهندس را تکرار میکنم راهنما هرچه میگوید سفر اولی به نفع خودش است که فکر کند داناتر از راهنمای خودش وجود ندارد، یعنی باید بیچون و چرا چشم گفته و انجام دهد، آقای مهندس جایی یک حرفی زدند و گفتند: مثل مرده زیر دست مردهشور است. خودشان هم گفتند این تشبیه درستی نیست ولی باید عیناً همین شود، اگر میخواهید به رهایی و به آن حال خوش برسید فقط باید بگویید چشم، من وقتی بگویم چشم دیگر در کار دیگران دخالت نمی کنم و دیگران را زیر نظر نمیگیرم، نمیگویم که کی چه کار کند یا کی چه کار نکند.
اینجوری میشود که ما میتوانیم درک کنیم، و وقتی با آن حال بد وارد کنگره شدیم، خدایا تاریکیها را تجربه نمودهایم و ما را با روشناییها آشنا گردان, یعنی که خدایا تو راه آنرا جلوی پای من گذاشتهای و من باید درک کنم، اتفاقا من وقتی با آن حال خراب آمدم فقط میگفتم: چشم، البته نه آن چشمی که در خانه به خانمهایمان میگوییم و فقط یک چشم میگوییم و دیگر تمام، من خودم نه فقط راهنما بلکه هر پیشکسوت یا راهنما یا مرزبان هرچه به من میگفتند فقط چشم میگفتم و ثمرهاش هم همین شد که به حال خوب رسیدم و خدا را شکر میکنم و الان راضی هستم.
یک زمانی کسی اصلاً تحمل من و تحمل بحث کردن با من را نداشت ولی الان شما همه مرا تحمل میکنید. همه اینها به لطف کنگره است.
من که الان میآیم این بالا به قول آقا بهروز که میگفت: در سفر حرف میزنی و میگویی حالم خوب است به تعادل رسیدم و چشمها را گفتم، الان حالم خیلی خوب است و از زندگیم لذت میبرم و ما وقتی بتوانیم فرامین را درک کنیم خیلی راحت فرمانبردار خوبی شویم حتماً فرمانده خوبی هم خواهیم شد،
دوباره من سرم را به سمت راهنماهای محترم برمیگردانم، راهنمای محترم که الان فرمانده هستند و دارند دستور میدهند مطمئناً زمانی که سفر اولی بودند هرچه راهنما گفته و هر کاری که گفتهاند به درستی انجام دادند، از کوزه همان طراوت که در آن است پس هر کس حرفهای راهنمای خود را بی چون و چرا و بی برو برگرد انجام بدهد مطمئناً به حال خوب میرسد.
من سفر اول بودم یادم است که آقای عبدالله صدیقی به من گفتند: که اگر مهندس به من بگوید ماست سفیدی که در دستم هست سیاه است من بی برو برگرد میگویم سیاه است من هم که سفر اول و حال خراب بودم میگفتم: آقا ببین مهندس چه حالی میکند و چه طرفدارهایی دارد، ایشان بگوید ماست سفید سیاه است اینها نیز میگویند سیاه است!
ولی الان به این نتیجه رسیدم که این باور است سفر اولی هر چقدر باورش نسبت به راهنمایش قوی باشد خودش خوشبختتر است، پس آقای صدیقی رسیده به آن چیزی که من تازه دارم آن را درک میکنم، سفر اولی باورش قویتر باشد خودش و حالش خوبتر میشود.
انشاالله که همه سفر اولیها به رهایی برسند و همچنین همه سفر دومیها بیایند و خدمتگزار شوند، در سفر اول داروی ما شربت اوتی است و در سفر دوم داروی ما خدمت است، اگر خدمت انجام ندهید حالتان خوب نمیشود من اگر خدمتگزار نبودم الان به این حال خوب نمیرسیدم من همه حال خوبم را مدیون کنگره هستم. ممنون هستم که به حرفهای من گوش دادید حالا دست آنرا بزنید به افتخار لژیون خدمتگزاران که در حال خدمت هستند.

عکس و تایپ:مسافر یوسف (لژیون ششم)
تنظیم و ارسال:مسافر محمدرضا (لژیون هشتم) نگهبان سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
334