دلنوشته همسفر زهرا
قبل از ورود به کنگره، چند سال در تاریکی زندگی میکردم. با تخریب مسافر خود در ناامیدی و افسردگی به سر میبردم و تمام نگرانیهای من آینده فرزندانم بود، که با تخریب مسافرم چند برابر شد. از مسافرتهایی که میرفتیم بیشتر نگران و ناراحت بودم. در این دوره زندگی انگار گمشدهای داشتم و سردرگم بودم. از دورهمیهایی که آخرش به تخریب کشیده میشد خسته بودم، هیچ جایی، حتی هیچکس من را خوشحال نمیکرد؛ تا اینکه مسافر من با کنگره آشنا شد و من را هم همراه خود به این مکان امن آورد.
هنگامی که برای اولین بار وارد این مکان شدم با آغوش پر از مهر مرزبانان عزیز روبهرو شدم و این آغوشها و صحبتهای زیبا راهنمای تازهواردین من را در این مکان ماندگار کرد.
بعد از گذشت چند ماه فهمیدم، که من در زندگی قبل از کنگره در جهل و نادانی بودم و گمشده خود را که همین کنگره بود، پیدا کردم، اکنون در کنار آموزشهای ناب و زیبای جناب مهندس و راهنمای عزیزم خودم را پیدا کردم و معنای زندگی درست را فهمیدم.
در این مکان مقدس مهر، محبت، صداقت و ...را میتوان حس کرد و تمام خدمتها با حس انجام میشود. همچنین با افرادی آشنا شدهام، که گویی سالها با آنها بودهام و هر روز لحظه شماری برای دیدن آنها میکنم.
اکنون با آموزشهای کنگره یاد گرفتم، که دانایی به سواد ارتباطی ندارد، باید انسانی اندیشید و از ضدارزشها دوری کرد و بسیار آموزشهای زیبا و درست که من باید در زندگی خود کاربردی کنم.
خدا را شاکر هستم، که لیاقت حضور و خدمت در این مکان را به من داد، تا بتوانم هر آنچه که به من داده شده است، را بتوانم با خدمت کردن در این مکان مقدس بازپرداخت داشته باشم.
از آقای مهندس دژاکام و خانواده محترم ایشان و همچنین راهنمای عزیزم خانم لیلا کمال تشکر را دارم؛ انشاالله برکت این خدمت در زندگی این عزیزان جاری و ساری باشد.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
رابطخبری: همسفر ساحره رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
همسفران نمایندگی دماوند
- تعداد بازدید از این مطلب :
64